ویرگول
ورودثبت نام
Tina
Tina
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

سکوت و هیاهو افکارم

اصولا اول موضوع انتخاب میکنن بعد مینویسن اما من اول مینویسم بعد موضوع انتخاب میکنم

دارم به روزای گذشته فکرمیکنم ولی خیلی ادم مودی ام من هر لحظه یه چیزی میزنه به ذهنم تو ثانیه تصمیماتمو عوض میکنم نمیتونم ادمارو مدت طولانی دوست داشته باشم عده خیلی کمی هستن که مدت طولانی تونستم جاشون بدم تو قلبم اما بقیه یه مدت طولانی هستن ولی بعدش یواش یواش غیب میزنن

درسته خیلی ثبات ندارم ولی یه سری چیزا هستن که هیچوقت قرار نیست بزارم عوض شن اینا چیزهایی هستن که من بابتشون تاوان سختی دادم و حالا حالا هم قرار نیس فراموش بشن

این اواخر خیلی تلاش کردم هوای همرو داشته باشم و با همه مهربون باشم و خوبی کنم حس امنیت بدم و بشم هم صحبت بقیه ولی متقابلا نمیتونم اون حس امنیت رو دریافتش کنم بعضی وقتا فقط ساکت میشم و زل میزنم به یه گوشه اما زیاد طول نمیکشه و همین مدت کم هم برا بقیه عجیب بنظر میاد نمیدونم چرا اما اطرافیانم و همچنین خودم این حس رو به خودم میدم که حق ناراحت بودن و بی حوصلگی رو ندارم شایدم ندارم نمیدونم فک کنم اصلا هیچی ارزش غصه خوردن نداره

( واقعا مودی ام)


حس امنیتدل شکستنافکار و احساسات
شاید نوشتن راه فراری باشد برای مواقع دلگیری....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید