رمان قلمرو جادویی
پارت پنجم
به خودم یه نگاه تو آینه کردم. با دیدن تصویر روبرو جیغ بلندی کشیدم. ناگهان ارشیا با نگرانی اومد داخل اتاق؛ با دیدن من زد زیر خنده. کرم و ریمل و خط چشم و رژ با هم مخلوط شده بودن و روی صورتم پخش. بعد از اینکه خنده اش تموم شد اشک هاشو پاک کرد و رفت بیرون.
خدمتکار کوچک جلوی در وارد شد و من رو نشوند روی صندلی و همه چیز رو از روی صورتم پاک کرد.بلند شدم و لباس ساده ای پوشیدم. یه پیراهن تا بالای زانو هامو یه شلوار تنگ مشکی؛ بعد هم یه جفت کفش تو خونه ای خاکستری. رفتم پایین و یه نون تست برداشتم و روش کره بادم زمینی مالوندم. بعد از صبحانه رفتم تو اتاقم که با ارشیا روبرو شدم. اومد جلو و دستمو گرفت.
♡چی چیزی شده؟
☆برای چی؟
♡آ آخ آخه شُ شُم شما
و با چشمام به دستم اشاره کردم.
☆یعنی اشکال داره بخوام با عروسکم بازی کنم!
با اشاره سر به خدمتکارا فهموند برن بیرون.لباس هام رو در آورد و..........
پی نوشت * بابت تأخیر از افرادی که رمان رو دنبال می کنند متاسفم؛ از این به بعد هر روز یک پارت پست میشه.