ویرگول
ورودثبت نام
الهام تربت اصفهانی
الهام تربت اصفهانیبا نوشتن از خود سعی می کنم طرح زندگی ام را کامل کنم
الهام تربت اصفهانی
الهام تربت اصفهانی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

کله‌ی دیو

دایی ممد در کلاته
دایی ممد در کلاته

اصلا از کجا پیدایت می‌شود در نوشته‌های من. قلم را روی کاغذ می‌آورم که از خودم بنویسم تو با آن قد بلند اندکی خمیده‌ات در را باز می‌کنی و می‌نشینی به بهمن دود کردن، چرا با اینکه آسم دارم دود سیگار تو اذیتم نمی‌کند، و مامان که اینقدر با سیگار کشیدن بابا جنگیده است و یکبار هم جوری زده زیر سیگار دست بابا که افتاده توی یقه‌ی داوود با تو نمی‌جنگد و نمی‌گوید که اینجا دود نکن، اغلب صبح زود سر و کله‌ات در خانه‌ی ما پیدا می‌شد، مهم نبود که ما هنوز بیدار نشده‌ایم و رختخواب‌هایمان وسط اتاق پهن است، مامان جست می‌زند و تشک خودش را جمع می‌کند که تو بنشینی آن وقت من هم با صدای بم‌ات بیدار می‌شوم. تو همان گوشه‌ی خانه‌ی آشوب ما می‌نشینی به دود کردن و با نیم نگاهی همانطور که دود را قلاج می‌دهی بیرون می‌گویی برو کله‌ی دیو رو بیار و من جست می‌زنم به پیدا کردنش، کله‌ی دیو یک جاسیگاری عتیقه‌ی مسی است که فقط تو در خانه‌ی ما ازش استفاده می‌کنی. همینطور حرف می‌زنی و روایت می‌کنی و دود می‌کنی. خاکسترهای سیگارت را که می‌تکانی از دهان دیو دود بلند می‌شود من نگاهتان می‌کنم و دنیا در مقابل آنهمه روایت های لخت و بی‌پرده‌ی تو دود می‌شود و به هوا می‌رود. وسط حرف‌هایت می‌گویی الهام برو یک لیوان آب سرد از حیاط بیار، تند این فاصله را می‌دوم که چیزی از صحبت‌هایت از دستم نرود وقتی می‌رسم چپ‌چپ نگاهم می‌کنی و می‌گویی «نکنه رفتی از مستراح همین بغل آب آوردی که اینقدر زود برگشتی» چیزی نمی‌گویم در مقابل تو همیشه لالم. می‌ترسم یک حرفی بزنم که خنده‌ات بگیرد یا من را احمق جلوه بدهد. یک روز هم که آمده‌ایم کلاته‌ات پاپیچت می‌شوم که من با موتور تو برمی‌گردم. یک موتور ایژ قدیمی داری، تو کلکسیون بازی، در خانه‌ات کلکسیون موتور های قدیمی داری، کلکسیون یخچال‌های قدیمی که در همه آنها برای سگ‌های بزرگ و کوچکت آشغال گوشت نگه می‌داری. آن روز در کلاته عصر تابستان خسته خسته از کوه بالا می‌رود تو برای سر زدن به آن درختچه‌های عجیبت باید قبل رفتن بروی بالا می‌ترسی من را تنها میان کوه رها کنی دستم را می‌گیری و در آن ارتفاع مستقیم من را از کوه بالا می‌کشی، من نفسم گرفته است می‌ترسم سقوط کنم، سگ‌ات هم با ما بالا می‌آید هر جا می‌ترسم واق واق عصبی‌اش در می‌آید چنگ می‌زنم به دست‌های زبر پهنت و خودم را به تو می‌سپارم. تو پشیمانی از اینکه قبول کردی پیشت بمانم برای با تو بودن زیادی ترسو و دست و پا چلفتی‌ام. به هر بدبختی آن روز از کوه پایین می‌آییم سوار موتورت می‌شویم، کمر باریک استخوانی‌ات را محکم می‌گیرم، موتور به آرامی از آن سراشیبی کوه پایین می‌آید تا به شهر برسد. از کوچه پس کوچه‌ها می‌روی چون هنوز بعد این همه سال موتور سواری گواهینامه نداری، من خفه خون گرفته‌ام فقط دارم از آن لحظاتی که با تو می‌گذرند لذت می‌برم. من را که می‌رسانی نفس راحتی می‌کشی، بعدها تعریف می‌کنی که آن روز از دست من چه خون دلی خورده‌ای و چقدر می‌ترسیدی که از کوه پرت شوم عین یک تکه بهمن و باز بهمن دود می‌کنی و خاکسترهایش را در کله‌ی دیو می‌ریزی.

داییکوه
۱۲
۴
الهام تربت اصفهانی
الهام تربت اصفهانی
با نوشتن از خود سعی می کنم طرح زندگی ام را کامل کنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید