ویرگول
ورودثبت نام
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
نویسنده:حسین نجفعلی بیگیاشتراک‌گذاری دریافت‌های شهودی و دغدغه‌های درونی.
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
خواندن ۵ دقیقه·۱ ماه پیش

آیا مرد واقعی کسی است که گریه نمی‌کند؟

مقدمه

در گوشه‌ای از خاطرات جمعی ما، تصویری آشنا نقش بسته است: پسربچه‌ای که زانویش خراشیده شده و اشک در چشمانش حلقه زده، اما پیش از آنکه قطره‌ای بریزد، صدایی آشنا می‌شنود: «مرد که گریه نمیکنه!» این جمله ساده، که گویی بخشی از آیین‌های فرهنگی ماست، بیش از یک توصیه لحظه‌ای است؛ این آغاز سفری است که در آن مردان یاد می‌گیرند احساسات خود را در لایه‌های عمیق‌تر وجودشان پنهان کنند، چنان که گاه خودشان نیز به آنها دسترسی نیابند.

ریشه‌های فلسفی سکوت عاطفی

از منظر فلسفی، می‌توان این پرسش را مطرح کرد که چرا جامعه ما تعریف خاصی از «مردانگی» را برگزیده که در آن کنترل و استواری عاطفی جایگاهی محوری دارد؟ شاید پاسخ را بتوان در تاریخ بشری جستجو کرد، زمانی که نقش مردان به عنوان محافظان و تأمین‌کنندگان، ایجاب می‌کرد که آنها استحکامی سنگ‌وار از خود نشان دهند. در این روایت، احساسات به نوعی آسیب‌پذیری تلقی می‌شد که نباید در معرض دید قرار گیرد.این نگاه به تدریج به بخشی از هویت فرهنگی تبدیل شد. فیلسوفانی چون سارتر درباره «ماهیت» و «وجود» سخن گفته‌اند؛ اما در فرهنگ ما، گویی برای مردان ماهیتی از پیش تعریف شده وجود دارد که آنها را از ابراز احساسات برحذر می‌دارد. این پیش‌فرض فلسفی، که انگار به صورت نانوشته در ذهن جمعی نقش بسته، به مردان می‌آموزد که برای «بودن»، باید بخشی از خود را نادیده بگیرند .

چارچوب روان‌شناختی: وقتی احساسات را در صندوقی قفل می‌کنیم

از دیدگاه روان‌شناسی، انسان موجودی است که برای سلامت روانی‌اش به بیان و پردازش احساسات نیاز دارد. وقتی کودکی یاد می‌گیرد که گریه کردن نشانه ضعف است، او در واقع یاد می‌گیرد که بخشی از تجربه انسانی‌اش را انکار کند. این فرآیند که در روان‌شناسی به آن «سرکوب عاطفی» می‌گویند، شبیه به این است که احساسات را در اتاقی تاریک حبس کنیم و در را قفل کنیم، اما این احساسات از بین نمی‌روند؛ آنها تنها شکل دیگری به خود می‌گیرند.مردانی که از کودکی آموخته‌اند احساسات خود را نشان ندهند، غالباً با مکانیسم‌های دفاعی خاصی روبرو می‌شوند. آنها ممکن است به جای ابراز غم، خشم نشان دهند، چرا که خشم در قالب‌های فرهنگی ما احساسی «مردانه‌تر» تلقی می‌شود. یا ممکن است به سمت بی‌تفاوتی ظاهری روی آورند، حالتی که گویی هیچ‌چیز آنها را تحت تأثیر قرار نمی‌دهد. اما این نمایش بیرونی، با آشوبی که در درون جریان دارد، تناقضی آشکار دارد.

چرا «مرد که گریه نمیکنه»؟ تحلیلی بر یک باور فرهنگی

این جمله، که در نسل‌های مختلف تکرار شده، ظاهراً می‌خواهد به پسران «قدرت» بیاموزد، اما در عمق، چیز دیگری را می‌آموزد: انکار خود. وقتی به کودکی می‌گوییم که نباید گریه کند، در واقع به او می‌گوییم که احساسش اشتباه است، که درد او کافی نیست، که انسان بودنش به شکل کامل پذیرفته نیست. این پیام، هرچند ناخواسته، می‌تواند پایه‌گذار زنجیره‌ای از مشکلات روانی در بزرگسالی باشد. از سوی دیگر، این باور فرهنگی نه تنها به مردان می‌گوید که چگونه «نباشند»؛ بلکه الگوی محدودی از چگونگی «بودن» را نیز به آنها تحمیل می‌کند. مرد باید قوی باشد، باید مسئولیت‌پذیر باشد، باید حل‌کننده مشکلات باشد، اما نباید شکننده به نظر برسد. این انتظارات، فشاری مضاعف بر روان مردان وارد می‌کند، چرا که آنها نه تنها باید با چالش‌های زندگی مواجه شوند، بلکه باید این مواجهه را بدون نشان دادن هیچ نشانه‌ای از فرسودگی انجام دهند.

هزینه‌های روانی سکوت: وقتی قلعه از درون فرو می‌ریزد

مردانی که احساسات خود را سرکوب می‌کنند، اغلب با طیفی از مشکلات روانی روبرو می‌شوند که ممکن است ابتدا نامرئی باشند اما به تدریج خود را نشان می‌دهند. افسردگی، که در مردان گاه با علائم غیرمعمول ظاهر می‌شود، یکی از شایع‌ترین این پیامدهاست. برخلاف افسردگی در زنان که معمولاً با غم و گریه همراه است، افسردگی در مردان می‌تواند با تحریک‌پذیری، پرخاشگری، یا حتی رفتارهای پرخطر خود را نشان دهد.اضطراب نیز همراه دیگر سکوت عاطفی است. وقتی مردی نمی‌تواند درباره نگرانی‌هایش صحبت کند، این نگرانی‌ها به صورت فیزیولوژیک در بدن او جلوه می‌کنند: تپش قلب، فشار خون بالا، مشکلات گوارشی، و خستگی مزمن. بدن انسان دروغگو نیست؛ آنچه در ذهن سرکوب می‌شود، در جسم بازتاب می‌یابد. شاید تأثیرگذارترین پیامد این سکوت، در روابط انسانی خود را نشان دهد. مردی که نمی‌تواند احساسات خود را بیان کند، در برقراری ارتباط عمیق با دیگران دچار مشکل می‌شود. همسران، فرزندان، و دوستان او ممکن است احساس کنند که دیواری بین آنها و او وجود دارد، دیواری که از احساسات سرکوب‌شده ساخته شده است. این دوری عاطفی، می‌تواند به تنهایی منجر شود، تنهایی‌ای که حتی در میان جمع نیز حس می‌شود.

راهی به سوی رهایی: بازنویسی روایت مردانگی

پرسش این است که چگونه می‌توان از این چرخه رها شد؟ اولین گام، آگاهی است. آگاهی از اینکه احساسات، نه نشانه ضعف که نشانه انسانیت هستند. مردی که می‌تواند درباره ترس، غم یا نگرانی‌اش صحبت کند، ضعیف نیست؛ بلکه شجاعت دارد که با واقعیت درونی خود روبرو شود. فرهنگ ما نیاز به روایتی جدید از مردانگی دارد، روایتی که در آن قدرت، نه در سکوت بلکه در صداقت عاطفی یافت شود. این تغییر نه از طریق انقلاب ناگهانی، بلکه از طریق گفتگوهای کوچک روزمره رخ می‌دهد؛ وقتی پدری به پسرش می‌گوید که «اشکال نداره گریه کنی»، وقتی مردی با دوستش درباره احساساتش صحبت می‌کند، وقتی جامعه ما فضایی ایجاد می‌کند که در آن مردان بتوانند بدون قضاوت، خودشان باشند.

نتیجه‌گیری: بازگشت به انسانیت کامل

در نهایت، مساله ابراز احساسات در مردان، فراتر از یک بحث روان‌شناختی یا فلسفی است؛ این مساله‌ای است که به هسته انسانیت ما مربوط می‌شود. وقتی از مردان می‌خواهیم که نیمی از طیف احساسی خود را پنهان کنند، در واقع از آنها می‌خواهیم که نیمی از انسانیت خود را انکار کنند. سلامت روانی مردان، نه تنها به خود آنها بلکه به سلامت کل جامعه مربوط است. مردی که می‌تواند با احساسات خود در صلح باشد، می‌تواند پدر بهتری، همسر بهتری، دوست بهتری و شهروند بهتری باشد. شاید زمان آن رسیده که جمله «مرد که گریه نمیکنه» را با جمله‌ای جدید جایگزین کنیم: «مرد، انسان است، و انسان، احساس دارد.»

این تغییر نگرش، گامی است به سوی جامعه‌ای که در آن همه افراد، صرف‌نظر از جنسیتشان، می‌توانند تمامیت انسانی خود را بدون ترس از قضاوت زندگی کنند. و شاید در این رهایی از قالب‌های سنتی، ما همگی به سوی زندگی‌ای معنادارتر و سالم‌تر حرکت کنیم.

سلامت روانیسلامتیسرکوب احساسات
۱۱
۸
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
اشتراک‌گذاری دریافت‌های شهودی و دغدغه‌های درونی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید