
پیشگفتار:
محییالدین ابن عربی (1165-1240 میلادی)، متفکر و عارف بزرگ اسلامی، چهرهای است که در میان عموم مردم کمتر شناخته شده، اما در تاریخ تفکر اسلامی جایگاهی منحصر به فرد دارد. او کسی است که به تعبیری دقیق، عرفان را «مدرسی» کرد. پیش از ابن عربی، تجربیات عرفانی عمدتاً در قالب اشعار، حکایات، و بیانات پراکنده بیان میشد. اما ابن عربی توانست این تجربیات را به صورت یک جهانبینی منسجم، نظری و مکتوب درآورد و نشان دهد که میتوان برای عرفان و شهودهای عارفانه، صورتبندی علمی و فلسفی قائل شد.
روش اصلی ابن عربی در این صورتبندی نظری، تأویل است. تأویل به معنای کشف باطن و حقیقت پنهان در پس ظواهر، و بازگرداندن صور خیالی به معانی حقیقیشان است . در کتاب «فصوص الحکم»، این روش به وضوح دیده میشود؛ جایی که ابن عربی با تحلیل قصص انبیا، لایههای عمیقتری از معرفت را آشکار میسازد. این مقاله به بررسی «فص حکمت نوریه فی کلمه یوسفیه» میپردازد و نشان میدهد که چگونه روش تأویلی ابن عربی، پیشدرآمدی بر آنچه امروزه در علم هرمنوتیک شناخته میشود، بوده است.
متن عربی:
فص حکمة نوریة فی کلمة یوسفیة
هذه الحکمة النوریة انبساط نورها على حضرة الخیال وهو أول مبادئ الوحی الإلهی فی أهل العنایة. تقول عائشة رضی الله عنها: «أول ما بدىء به رسول الله صلى الله علیه وسلم من الوحی الرؤیا الصادقة، فکان لا یرى رؤیا إلا خرجت مثل فلق الصبح» تقول لا خفاء بها. وإلى هنا بلغ علمها لا غیر.وکانت المدة له فی ذلک ستة أشهر ثم جاءه الملک، وما علمت أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قد قال: «إن الناس نیام فإذا ماتوا انتبهوا»، وکل ما یرى فی حال النوم فهو من ذلک القبیل، وإن اختلفت الأحوال.
فمضى قولها ستة أشهر، بل عمره کله فی الدنیا بتلک المثابة: إنما هو منام فی منام.وکل ما ورد من هذا القبیل فهو المسمى عالم الخیال ولهذا یعبر، أی الأمر الذی هو فی نفسه على صورة کذا ظهر فی صورة غیرها، فیجوز العابر من هذه الصورة التی أبصرها النائم إلى صورة ما هو الأمر علیه إن أصاب کظهور العلم فی صورة اللبن.
فعبر فی التأویل من صورة اللبن إلى صورة العلم فتأول أی قال: مآل هذه الصورة اللبنیة إلى صورة العلم.
ثم إنه صلى الله علیه وسلم کان إذا أوحی إلیه أخذ عن المحسوسات المعتادة فسجی وغاب عن الحاضرین عنده: فإذا سری عنه رد. فما أدرکه إلا فی حضرة الخیال، إلا أنه لا یسمى نائما.وکذلک إذا تمثل له الملک رجلا فذلک من حضرة الخیال، فإنه لیس برجل وإنما هو ملک، فدخل فی صورة إنسان.فعبره الناظر العارف حتى وصل إلى صورته الحقیقیة، فقال هذا جبریل أتاکم یعلمکم دینکم.وقد قال لهم ردوا علی الرجل فسماه بالرجل من أجل الصورة التی ظهر لهم فیها.ثم قال هذا جبریل فاعتبر الصورة التی مآل هذا الرجل المتخیل إلیها. فهو صادق فی المقالتین: صدق للعین فی العین الحسیة، وصدق فی أن هذا جبریل، فإنه جبریل بلا شک.وقال یوسف علیه السلام: «إنی رأیت أحد عشر کوکبا والشمس والقمر رأیتهم لی ساجدین»: فرأى إخوته فی صورة الکواکب ورأى أباه وخالته فی صورة الشمس والقمر.هذا من جهة یوسف، ولو کان من جهة المرئی لکان ظهور إخوته فی صورة الکواکب وظهور أبیه وخالته فی صورة الشمس والقمر مرادا لهم.فلما لم یکن لهم علم بما رآه یوسف کان الإدراک من یوسف فی خزانة خیاله، وعلم ذلک یعقوب حین قصها علیه فقال: «یا بنی لا تقصص رؤیاک على إخوتک فیکیدوا لک کیدا» ثم برأ أبناءه عن ذلک الکید وألحقه بالشیطان، ولیس إلا عین الکید.فقال: «إن الشیطان للإنسان عدو مبین» أی ظاهر العداوة.ثم قال یوسف بعد ذلک فی آخر الأمر: «هذا تأویل رؤیای من قبل قد جعلها ربی حقا» أی أظهرها فی الحس بعد ما کانت فی صورة الخیال، فقال النبی محمد صلى الله علیه وسلم: «الناس نیام»، فکان قول یوسف علیه السلام: «قد جعلها ربی حقا» بمنزلة من رأى فی نومه أنه قد استیقظ من رؤیا رآها ثم عبرها.ولم یعلم أنه فی النوم عینه ما برح، فإذا استیقظ یقول رأیت کذا ورأیت کأنی استیقظت وأولها بکذا. هذا مثل ذلک.فانظر کم بین إدراک محمد صلى الله علیه وسلم وبین إدراک یوسف علیه السلام فی آخر أمره حین قال: «هذا تأویل رءیای من قبل قد جعلها ربی حقا». معناه حسا أی محسوسا، وما کان إلا محسوسا، فإن الخیال لا یعطی أبدا إلا المحسوسات، غیر ذلک لیس له.
ترجمه فارسی:
فص حکمت نوری در کلمه یوسفی
این حکمت نوری، گسترش نور خود بر حضرت خیال است، و این نخستین آغازگاههای وحی الهی در اهل عنایت است. عایشه (رضی الله عنها) میگوید: «نخستین چیزی که وحی برای رسول الله (صلی الله علیه وسلم) آغاز شد، رؤیای صادقه بود، و هر رؤیایی را که میدید، همچون شکافتن سپیدهدم آشکار میشد.» یعنی پنهانی در آن نبود. و علم او تنها تا همینجا رسیده بود، بیش از این نه.و این مدت برای او شش ماه بود، سپس فرشته به سراغش آمد. و او نمیدانست که رسول الله (صلی الله علیه وسلم) فرموده است: «مردم در خوابند، و چون بمیرند بیدار میشوند.» و هر آنچه در حال خواب دیده میشود از همان نوع است، اگرچه احوال متفاوت باشند.
پس گفته او «شش ماه» نیست، بلکه تمام عمر او در دنیا به همین منوال است: که او در خوابی درون خواب است.
و هر آنچه از این قبیل است، آن را «عالم خیال» مینامند، و به همین دلیل تعبیر میشود؛ یعنی امری که در ذات خود به صورتی است، در صورت دیگری ظاهر میشود. پس تعبیرکننده از این صورتی که بیننده خواب دیده، به صورت آنچه امر در حقیقت هست، میگذرد؛ اگر درست تعبیر کند، مانند ظهور علم در صورت شیر.پس در تأویل، از صورت شیر به صورت علم عبور کرد، و تأویل کرد؛ یعنی گفت: بازگشت این صورت شیری به صورت علم است.سپس آنکه پیامبر (صلی الله علیه وسلم) وقتی بر او وحی نازل میشد، از محسوسات معمول گرفته میشد، در حالت غش میرفت و از حاضران نزد او غایب میگشت؛ و هنگامی که این حالت از او برطرف میشد، بازمیگشت. پس او آن را جز در حضرت خیال درک نمیکرد، اما او را خوابیده نمینامند.و همچنین اگر فرشته به صورت مردی برای او ظاهر شود، آن هم از حضرت خیال است، زیرا او مرد نیست بلکه فرشته است که در صورت انسانی درآمده است.پس بیننده عارف او را تعبیر میکند تا به صورت حقیقیاش برسد، و میگوید: «این جبرئیل است که آمده شما را دینتان بیاموزد.»و به آنها گفت: «پاسخ را به آن مرد بدهید»، پس او را به خاطر صورتی که در آن ظاهر شده بود «مرد» نامید.سپس گفت: «این جبرئیل است»، و صورتی را که بازگشت این مرد متخیَّل به آن است، اعتبار کرد. پس او در هر دو گفتار راست است: راست است برای چشم در بینش حسی، و راست است در اینکه این جبرئیل است، زیرا او بدون شک جبرئیل است.و یوسف (علیه السلام) گفت: «من یازده ستاره و خورشید و ماه را دیدم که برای من سجده میکنند»: پس برادرانش را در صورت ستارگان دید، و پدر و خالهاش را در صورت خورشید و ماه دید.این از جهت یوسف است، و اگر از جهت مرئی بود، پس ظهور برادرانش در صورت ستارگان و ظهور پدر و خالهاش در صورت خورشید و ماه، مراد خودشان بود.پس چون آنها از آنچه یوسف دیده بود آگاه نبودند، درک از یوسف در خزانه خیال او بود. و یعقوب هنگامی که یوسف آن را بر او قصه کرد، آن را دانست و گفت: «ای پسرم! رؤیایت را بر برادرانت قصه مکن که برای تو نیرنگی بکنند.» سپس پسرانش را از آن نیرنگ بری دانست و آن را به شیطان نسبت داد، در حالی که چیزی جز همان نیرنگ نبود.پس گفت: «همانا شیطان برای انسان دشمنی آشکار است» یعنی آشکار در دشمنی.سپس یوسف بعد از آن در پایان کار گفت: «این تأویل رؤیای من از پیش است که پروردگارم آن را حق (حقیقت) کرد» یعنی آن را در حس ظاهر ساخت بعد از آنکه در صورت خیال بود. پس پیامبر محمد (صلی الله علیه وسلم) فرمود: «مردم در خوابند»، پس گفته یوسف (علیه السلام) که «پروردگارم آن را حق کرد» به منزله کسی است که در خوابش دید که از رؤیایی که دیده بیدار شده و سپس آن را تعبیر کرد.و نمیداند که او همچنان در همان خواب است و از آن بیرون نرفته است. پس وقتی بیدار میشود میگوید: چنین و چنان دیدم و دیدم که گویی بیدار شدم و آن را به چنین و چنان تعبیر کردم. این مثال همان است.پس بنگر چه فاصلهای میان درک محمد (صلی الله علیه وسلم) و درک یوسف (علیه السلام) در پایان کارش هست، آنگاه که گفت: «این تأویل رؤیای من از پیش است که پروردگارم آن را حق کرد.» منظورش «حس» است، یعنی محسوس شده، و چیزی جز محسوس نبود، زیرا خیال هرگز چیزی جز محسوسات نمیدهد، غیر از آن برای او نیست.
تفسیر و توضیح متن بر اساس روش تأویلی ابن عربی
1. حضرت خیال: سرچشمه وحی و معرفت
ابن عربی این فص را با مفهوم «حضرت خیال» آغاز میکند که او آن را نخستین منبع وحی الهی میداند. عالم خیال در نظر او نه توهم و واهمه است و نه صرفاً محصول ذهن انسان، بلکه «حضرتی» واقعی و موجود است که در آن معانی معقول در قالب صور محسوس ظاهر میشوند. این عالم، برزخی است میان عالم ملکوت (معانی محض) و عالم ملک (محسوسات صرف).وحی پیامبر (ص) در ابتدا به صورت «رؤیای صادقه» آغاز شد. ابن عربی میگوید این نشان میدهد که حضرت خیال دروازه معرفت الهی است. اما عایشه (رض) فقط تا این جا دانست که بعد از شش ماه، وحی به صورت دیگری (نزول جبرئیل) آمد. او ندانست که کل زندگی دنیوی نیز از سنخ همین «خواب» است.
2. منام فی منام: واقعیت چندلایه
نکته محوری ابن عربی این است که او میگوید: «تمام عمر پیامبر (ص) در دنیا به همان منوال است: او در خوابی درون خواب است.» این یک دیدگاه شگفتانگیز است. ابن عربی نمیگوید زندگی دنیا «مانند» خواب است، بلکه میگوید زندگی دنیا «خواب» است.او از حدیث «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» استفاده میکند تا نشان دهد آنچه ما «بیداری» مینامیم، در حقیقت لایهای از خواب است. مرگ، بیداری حقیقی است. بنابراین وقتی یوسف (ع) میگوید «پروردگارم آن را حق کرد»، او فکر میکند از خواب (رؤیا) به بیداری (تحقق در دنیا) رسیده است. اما محمد (ص) میداند که این «تحقق» نیز خود لایه دیگری از خواب است.ابن عربی مثال بسیار زیبایی میزند: «مانند کسی که در خوابش میبیند که از خواب بیدار شده و رؤیایش را تعبیر میکند، اما نمیداند که هنوز در خواب است.» این ساختار تودرتوی واقعیت است که ابن عربی از آن سخن میگوید.
3. تأویل: «مآل» صورت به معنا
واژه کلیدی در این متن «تأویل» است که ابن عربی آن را از ریشه «أول» (بازگشت) میداند. تأویل یعنی بازگرداندن صورت ظاهری به معنای حقیقیاش، یا به تعبیر ابن عربی: «مآل» یعنی جایگاه بازگشت صورت.وقتی پیامبر (ص) در خواب علم را به صورت شیر میبیند، تعبیرکننده باید بداند که شیر صورت ظاهری است و علم معنای باطنی آن. این فرایند «عبور» از صورت به معنا، فرایند تأویل است. اما نکته مهم این است که ابن عربی هر دو را «صادق» میداند: شیر واقعاً شیر است (در حضرت خیال)، و علم واقعاً علم است (در معنای باطنی).
همینطور وقتی جبرئیل به صورت مرد ظاهر میشود، هر دو گفتار صحیح است: «او مرد است» (برای چشم حسی) و «او جبرئیل است» (برای بصیرت عارفانه). تأویل به معنای نفی یکی به نفع دیگری نیست، بلکه درک مراتب وجود است.
4. خیال محدود به محسوسات است
در پایان متن، ابن عربی نکته بسیار مهمی را بیان میکند: «خیال هرگز چیزی جز محسوسات نمیدهد، غیر از آن برای او نیست.» این جمله کلید فهم نظریه او است. عالم خیال، هرچند برزخی میان معنا و حس است، اما همواره در قالب «صورت» و «محسوس» ظاهر میشود.حتی معانی معقول و مجرد وقتی در خیال ظهور میکنند، صورتی محسوس میگیرند. بنابراین یوسف برادرانش را به صورت ستاره دید، نه به صورت مفهوم انتزاعی. و همین محدودیت خیال است که تأویل را ضروری میکند.
5. یوسف (ع) و محمد(ص): دو مرتبه معرفت
ابن عربی با مقایسه یوسف (ع) و محمد (ص)، تفاوت مراتب معرفت را نشان میدهد. یوسف در پایان کار، تحقق رؤیایش در عالم حس را «حق شدن» آن میداند. او از لایه خیال (رؤیا) به لایه حس (سجده برادران) رسیده و فکر میکند به واقعیت رسیده است.
اما محمد (ص) با معرفتی بالاتر، میداند که همه این لایهها - چه رؤیا و چه تحقق آن در دنیا - همگی در عالم خیال هستند، و تنها مرگ است که بیداری حقیقی را میآورد. این تفاوت میان کسی که در یک لایه از واقعیت زندگی میکند و کسی که همه لایهها را به طور همزمان میبیند.
6. نقد یعقوب
نکته دیگر، تحلیل ابن عربی از پاسخ یعقوب است. یعقوب به یوسف میگوید: «رؤیایت را بر برادرانت قصه مکن که برایت نیرنگی بکنند.» سپس فوراً میگوید «شیطان دشمن آشکار انسان است» تا گویی پسرانش را از این نیرنگ بری کند.اما ابن عربی با صراحت میگوید: «ولیس الا عین الکید» چیزی جز همان نیرنگ نیست. یعنی یعقوب میداند که برادران یوسف خودشان نیرنگ خواهند کرد، اما او آن را به شیطان نسبت میدهد. این تحلیل روانشناختی پیچیدهای است و «از منظر روانشناسی عرفانی ابن عربی ، این رفتار یعقوب نوعی مکانیسم دفاعی است…»
نتیجهگیری: تأویل، هرمنوتیک، و ناگفتنی عرفان
روش تأویلی ابن عربی در واقع پیشدرآمدی بر آنچه قرنها بعد در غرب به نام هرمنوتیک (Hermeneutics) شناخته شد، است. هرمنوتیک به معنای علم تفسیر و فهم متون، نمادها و تجربیات انسانی است. ابن عربی نشان داد که میتوان برای تجربیات عرفانی، رؤیاها و وحی، روشی نظاممند برای فهم و تفسیر قائل شد.
اما نکته بسیار مهم و اساسی این است که هسته اصلی تجربه عرفانی، قابل انتقال کامل به صورت نظری و زبانی نیست. خود ابن عربی با گفتن «خیال هرگز چیزی جز محسوسات نمیدهد» به این محدودیت اشاره میکند. تجربه شهودی و عرفانی، ماهیتی فراتر از صورت و خیال دارد که تنها با زیستن آن قابل فهم است.آنچه ابن عربی در فصوص انجام میدهد، نه بازتولید دقیق تجربه عرفانی، بلکه «تمثیل» و «تقریب» آن در قالب زبان و اندیشه است. او پلی میسازد میان «ناگفتنی» تجربه و «گفتنی» زبان، اما میداند که این پل هرگز نمیتواند جایگزین عبور واقعی از آن شود.
ابن عربی با شجاعت فکری، قابلگفتنترین صورت را از ناگفتنیترین تجربیات ارائه کرد. و در همین تلاش است که او به استاد بزرگ عرفان نظری و معلم تأویل در سنت اسلامی تبدیل شد. او نشان داد که عرفان میتواند «مدرسی» شود، اما با این آگاهی که مدرسه هرگز نمیتواند جایگزین معبد شود.