ویرگول
ورودثبت نام
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
نویسنده:حسین نجفعلی بیگیاشتراک‌گذاری دریافت‌های شهودی و دغدغه‌های درونی.
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
خواندن ۷ دقیقه·۲ ماه پیش

مولانا و فروریختن سدّ ادب: تحلیلی بر الفاظ رکیک در مثنوی

استفاده از این مقاله با ذکر منبع مجاز است.
استفاده از این مقاله با ذکر منبع مجاز است.

توضیح: این تحلیل بر اساس خوانشی نو از آثار مولانا در پرتو فلسفه زبان ویتگنشتاین ارائه شده است و بر اساس جستجوهای انجام‌شده، رویکرد «فروریختن سدّ ادب» و تمایز میان «استراتژ» و «سوخته» در تحلیل الفاظ رکیک مثنوی، در منابع موجود سابقه مستقیم نداشته و به‌عنوان دیدگاهی اصیل ارائه می‌شود

مقدمه

استفاده مولانا از الفاظ رکیک در مثنوی از دیرباز محل بحث و جدل منتقدان و شارحان ادب فارسی بوده است. برخی این کاربرد را در خدمت اهداف تعلیمی و عامه‌پسندی تفسیر کرده‌اند، برخی دیگر آن را ابزاری برای تکان دادن مخاطب و شکستن کبر نفس دانسته‌اند، و عده‌ای نیز آن را ناسازگار با شأن یک عارف بزرگ پنداشته‌اند. اما نگاهی عمیق‌تر و انسانی‌تر به این پدیده می‌تواند ما را به حقیقتی دیگر رهنمون سازد، حقیقتی که خودِ مولانا در آن زندگی می‌کرد و از دل آن سخن می‌گفت.

تحلیل‌های سنتی و محدودیت‌های آنها

شارحان سنتی مثنوی معمولاً الفاظ رکیک را به سه گونه توجیه کرده‌اند. نخست، آنکه مولانا می‌خواست پیام خود را به همه اقشار جامعه برساند و زبان عامیانه ابزار این هدف بود. دوم، آنکه او عمداً از این الفاظ برای ایجاد شوک و بیدار کردن مخاطب از غفلت استفاده می‌کرد. سوم، آنکه مولانا هنرمندی واقع‌گرا بود که زندگی را همان‌طور که هست به تصویر می‌کشید. این تحلیل‌ها همگی مولانا را در جایگاه «استاد آگاه و کنترل‌کننده» قرار می‌دهند، کسی که با محاسبه و اندیشه از این الفاظ بهره می‌گیرد.

اما این نگاه یک فرض اساسی دارد که شاید درست نباشد: فرض این که مولانا همواره در کنترل کامل زبان و گفتار خود بوده و هر کلمه‌ای که به کار برده حاصل تصمیمی آگاهانه و استراتژیک بوده است. این نگاه، مولانا را بیشتر به معلمی محاسبه‌گر شبیه می‌کند تا عارفی شکسته.

نگاه ویتگنشتاینی: نردبان و بازی‌های زبانی

اگر از منظر فلسفه زبان ویتگنشتاین به موضوع نگاه کنیم، می‌توانیم دو لایه از تحلیل داشته باشیم. در«تراکتاتوس»، ویتگنشتاین از مرزهای زبان سخن می‌گوید و معتقد است که برخی حقایق را نمی‌توان با زبان بیان کرد و باید در باره آنها خاموش ماند. او خود جملات کتابش را در نهایت «بی‌معنا» می‌خواند و می‌گوید باید از آنها چون نردبانی عبور کرد و سپس دورشان انداخت. از این منظر، الفاظ رکیک مولانا می‌توانند نوعی شکستن عمدی زبان معمول باشند، راهی برای نشان دادن ناتوانی زبان در بیان تجربه عرفانی. در آثار متأخر ویتگنشتاین، به‌ویژه «تحقیقات فلسفی»، او از بازی‌های زبانی سخن می‌گوید و معتقد است که معنا در کاربرد است نه در ذات کلمات. از این دیدگاه، مولانا در بازی زبانی خاص عرفان عمل می‌کند که در آن قواعد و معیارهای متفاوتی حکم‌فرماست. آنچه در زبان روزمره «رکیک» است، در بازی زبانی عرفانی ممکن است ابزاری برای شکستن غرور نفس و تحول باطنی باشد. این نگاه جذاب است اما هنوز مولانا را در جایگاه کسی قرار می‌دهد که آگاهانه از یک بازی زبانی به بازی زبانی دیگر می‌رود، کسی که می‌داند چه می‌کند و چرا می‌کند.

نگاه عمیق‌تر (دیدگاه این مقاله ): مولانای شکسته

اما تحلیلی عمیق‌تر و انسانی‌تر این است که الفاظ رکیک را نه به‌عنوان ابزار یا تکنیک، بلکه به‌عنوان نشانه و گواه ببینیم. نشانه چه چیز؟ نشانه شکستگی خودِ مولانا، نشانه فروریختن آن سدی که همواره حفاظ ادب را نگه می‌دارد. این نگاه می‌گوید که مولانا دیگر نمی‌توانسته خود را کنترل کند، نه این‌که نمی‌خواسته.

وقتی مولانا می‌گوید «خام بُدم، پُخته شُدم، سوختم»، او دارد سه مرحله یک فروپاشی وجودی را توصیف می‌کند. در مرحله «خام بودن»، او مولانای فقیه و استاد بود، آن‌که آداب اجتماعی را می‌شناخت و رعایت می‌کرد، آن‌که سدّ ادب در او محکم و پابرجا بود. در مرحله «پخته شدن»، دیدار شمس اتفاق افتاد و فشار عشق بر این سدّها آغاز شد. و در مرحله «سوختن»، دیگر نه «من»ی باقی ماند که ادب را نگه دارد و نه سدّی که مانع شود.

این «سوختن» نه استعاره بلکه توصیف دقیق یک تجربه وجودی است. وقتی کسی می‌سوزد، کنترل ندارد، فیلتر ندارد، سانسور ندارد. مثل آن‌که در آتش باشی و فریاد بزنی، دیگر فکر نمی‌کنی این فریاد مؤدبانه است یا نه، صحیح است یا غلط. فقط می‌سوزی و صدا از تو برمی‌آید.

فرق میان استراتژ و سوخته

تفاوت اساسی میان این دو نگاه در این است که نگاه سنتی مولانا را «استراتژ» می‌بیند: کسی که تصمیم می‌گیرد لفظ رکیک بگوید تا درس بدهد، تا مخاطب را شوکه کند، تا پیامش را برساند. این نگاه فرض می‌کند که «من» مولانا هنوز پابرجاست و در حال استفاده هوشمندانه از ابزارهای زبانی است.

اما نگاه عمیق‌تر، مولانا را «سوخته» می‌بیند: کسی که دیگر نمی‌داند چه می‌گوید، کسی که «من» او ذوب شده و رفته است، کسی که دیگر فاصله‌ای میان او و آنچه می‌گوید نیست. این اعتراف است نه استراتژی، گواهی است نه تکنیک، فریاد است نه محاسبه.

در چنین حالتی، «ادب» چه معنایی دارد؟ وقتی خود را نمی‌شناسی، چطور می‌توانی زبان را کنترل کنی؟ وقتی مست عشق و حقیقت شده‌ای و نمی‌دانی کجایی، چطور می‌توانی مواظب باشی که کدام کلمه را به کار ببری؟

بازگشت به ویتگنشتاین: نردبانی که سوخت

اینجاست که می‌توانیم به تمثیل ویتگنشتاین بازگردیم اما با تفسیری تازه. ویتگنشتاین می‌گوید نردبان را باید پس از بالا رفتن دور انداخت. اما نزد مولانا نردبان سوخت، نه فقط دور انداخته شد. فرق مهم است: دور انداختن فعل ارادی است، سوختن اتفاق است. دور انداختن کنترل می‌طلبد، سوختن کنترل را از بین می‌برد.

پس الفاظ رکیک نزد مولانا از کجا می‌آید؟ از خاکستر می‌آید، از آنچه باقی مانده است وقتی همه چیز سوخته، از آن حالتی که دیگر چیزی برای از دست دادن نیست، حتی ادب، حتی شکل، حتی آبرو.

این دیدگاه با آنچه ویتگنشتاین از بازی‌های زبانی می‌گوید هم سازگار است. مولانا دیگر در بازی زبانی مدرسه و دانشگاه نیست، او در بازی زبانی عشق و دیوانگی است که قواعدش کاملاً متفاوت است. در این بازی، آنچه «غلط» است درست می‌شود و آنچه «زشت» است زیبا.

مثنوی به‌مثابه سند شکستگی

مثنوی را اگر با این نگاه بخوانیم، نه کتاب تعلیمی منظم بلکه یادداشت‌های یک انسان شکسته است که گاهی فیلسوف است، گاهی دیوانه، گاهی مؤدب، گاهی بی‌پروا. این ناهماهنگی دلیل اصالتش است نه عیبش. مولانا در بسیاری از جاها خود را زیر سؤال می‌برد، خود زبان را زیر سؤال می‌برد. او می‌گوید «مثنوی معنی عشق است و بس»، یعنی این بیست‌وشش هزار بیت فقط نشانه‌ای است به سمت چیزی که گفتنی نیست.

الفاظ رکیک در این میان یادآورهای تلخ هستند که زبان عاجز است، شکل اهمیت ندارد، باید از خودِ کلمات گذشت. مولانا می‌خواهد بگوید که حتی این الفاظ زشت هم مثل الفاظ زیبا، همه نردبان‌هایی هستند که باید سوخت تا حقیقت پیدا شود.

صداقت وجودی در برابر تکنیک بلاغی

آنچه این نگاه را عمیق‌تر از تحلیل‌های سنتی می‌کند، تأکید بر صداقت وجودی است. مولانا دارد واقعاً می‌گوید، نه تدریس می‌کند. او در حال زیستن است، نه تعلیم دادن. الفاظ رکیک نه تکنیک بلاغی او بلکه نشانه حالتی است که در آن زندگی می‌کرد.

این نگاه مولانا را از جایگاه «استاد کامل» پایین می‌آورد و او را در جایگاه یک انسان شکسته قرار می‌دهد، انسانی که حقیقت را دیده و دیدن آن او را دگرگون کرده است. این انسانی‌تر کردن مولاناست، این واقعی‌تر دیدن اوست.

وقتی ما او را استاد کامل می‌بینیم که همه چیز را کنترل می‌کند، او را از خود دور می‌کنیم. اما وقتی او را انسان شکسته‌ای می‌بینیم که سدّهایش فرو ریخته، به او نزدیک‌تر می‌شویم، تجربه او را بهتر درک می‌کنیم، و شاید بتوانیم از شکستگی او درس بگیریم نه از تکنیک‌هایش.

نتیجه‌گیری

الفاظ رکیک در مثنوی مولانا نه تکنیک بلاغی است، نه استراتژی تعلیمی، نه حتی شکستن عمدی زبان برای نشان دادن محدودیت‌های آن. این الفاظ نشانه و گواه یک تجربه وجودی عمیق است، تجربه‌ای که مولانا آن را با عبارت «خام بودم، پخته شدم، سوختم» توصیف می‌کند.

سدّ ادب که در هر انسان اجتماعی وجود دارد و او را از گفتن هر آنچه در ذهنش می‌گذرد باز می‌دارد، نزد مولانا فرو ریخته بود. این فروریختن نه انتخاب بلکه اتفاق بود، نه قصد بلکه نتیجه، نه ابزار بلکه عرض. عشق، دیدار شمس، و سوختن در آتش معرفت، همه اینها باعث شد که مولانا دیگر نتواند و نخواهد خود را کنترل کند.

از منظر فلسفه زبان ویتگنشتاین می‌توانیم بگوییم که نردبان زبان نزد مولانا سوخت، نه فقط دور انداخته شد. او در بازی زبانی جدیدی قرار گرفت که قواعد و معیارهای آن کاملاً متفاوت از دنیای پیشین او بود. در این بازی، تمایز میان زیبا و زشت، مؤدبانه و رکیک، درست و غلط، دیگر معنای پیشین خود را نداشت.

آنچه این تحلیل را از تحلیل‌های سنتی متمایز می‌کند، دیدن مولانا به‌عنوان انسان شکسته است نه استاد کنترل‌کننده. این نگاه او را انسانی‌تر، واقعی‌تر، و در نهایت قابل درک‌تر می‌کند. ما نه از تکنیک‌های او بلکه از شکستگی او می‌توانیم درس بگیریم، از این‌که چگونه یک انسان در راه وصول به حقیقت وقتی همه سدّهایش فرو می‌ریزد، به حقیقت نزدیک‌تر می‌شود.

مولانا خود بهترین توصیف را از این حالت ارائه داده است: «خام بدم پخته شدم سوختم ». او سوخت و در این سوختن، ادب هم سوخت، شکل هم سوخت، و آنچه باقی ماند صدای بی‌واسطه یک انسانی است که حقیقت را دیده و دیگر نمی‌تواند و نمی‌خواهد آن را پشت پرده الفاظ آراسته پنهان کند.

مولاناسوختنعرفانمثنوی معنوی
۱۷
۴
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
اشتراک‌گذاری دریافت‌های شهودی و دغدغه‌های درونی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید