آتنا باقری·۳ روز پیشغم، دوست من است.دم دم های طلوع آفتاب است، کفش هایم را از پاهایم جدا میکنم و خودم را تلپی پرت میکنم روی مبل جیر جیر کنِ کنار شومینه. کلبه سرد است، اما همیشه…
آتنا باقری·۱۰ روز پیشخاکسترهیزم هایی که درون قلبم ریختم تا سدِ سیلاب درونی ام شوند حال با آتش زبانه میکشند.اما این هیزم نیست که میسوزد، وجودِ پاره پاره و از هم گسیخ…
مهرانه مهرنام·۶ ماه پیشغرور و اصالت بهاست یا بهانه ... ؟!سوختن و سوختن و سوختن سرنوشت من است که به آن خو کرده ام ... شاید هر روز بر غرورم لعنت میفرستم یاد گرفته ام اصالتم را زیر پا نگذارم بسوزم…
Amirmohammad·۷ ماه پیششمع و پروانهپروانه خندید و با فوت کوچکش، هاله شمع لرزید، لیکن خم به ابرو نیاورد. پروانه نگاهش کرد و او سوسو زنان لبخند زد. پروانه ساکت بود و او به چند…
M دنیا کوچک هست·۲ سال پیشعشقعشق?برا برخی نامیدی میاره و بی عتمادی?برا برخی گوشه گیری و تنهای?برا برخی گریه و درد?برا برخی ناله های شبانه?برا برخی اهنگ های غمگین?…
قافله·۴ سال پیشسوختهحالا من زائری شرمنده و او قبله تابنده. او آیینه خورشید شده بود و من از قبیله گیرندگان فرمان سجده.