
دیشب بعد از شام، دستم را به سمت سینک ظرفشویی دراز کردم. آب گرم روی دستانم جاری شد، کف صابون شروع به شکلگیری کرد، و من... من داشتم به فردا فکر میکردم. به جلسهای که باید برگزار شود، به پیامی که باید جواب بدهم، به کاری که نیمهتمام مانده. دستانم در حال شستن ظرف بودند، اما من آنجا نبودم. این اتفاق عجیبی نیست. شاید همین حالا که این متن را میخوانید، بخشی از ذهنتان مشغول چیز دیگری باشد. ما انسانهای امروزی به نوعی در حالت فرار دائمی از لحظه حال هستیم. انگار که بودن در همینجا، همین حالا، کافی نیست. انگار که همیشه باید جای دیگری باشیم، کار دیگری انجام دهیم، فکر دیگری بکنیم. ظرف شستن در این میان، یکی از بیارزشترین کارهای روزمره به نظر میرسد. کاری که فقط باید هر چه سریعتر تمام شود تا به "کارهای مهمتر" برسیم. اما اگر لحظهای نگاه عمیقتری بیندازیم، شاید بتوانیم چیز دیگری ببینیم. شاید ظرف شستن دقیقاً همان جایی باشد که میتوانیم با زندگیمان آشتی کنیم.
در فلسفه ذن بودایی، ضربالمثلی وجود دارد که میگوید: "قبل از روشنایی، آب بردن و هیزم شکستن. بعد از روشنایی، آب بردن و هیزم شکستن." این جمله ساده، حقیقتی عمیق را بیان میکند. معنای زندگی در کارهای بزرگ و خارقالعاده نیست، بلکه در همین لحظات معمولی پنهان است. راهبان ذن، شستن ظرف را نوعی مراقبه میدانند، نه چون که آن را به چیزی فراتر از خودش تبدیل کنند، بلکه چون که آن را دقیقاً همانطور که هست میپذیرند.
وقتی دستانمان را در آب فرو میبریم، اولین چیزی که احساس میکنیم گرمای آب است. این گرما، اگر به آن توجه کنیم، حسی واقعی و ملموس است. نه گذشته، نه آینده، فقط همین گرما، همین لحظه. بعد صدای آب آمده، صدای کف صابونی که بین انگشتانمان شکل میگیرد، صدای خشخش سیم ظرفشوئی روی سطح ظرف. اگر واقعاً گوش کنیم، این صداها نوعی موسیقی دارند، ریتمی آرام و تکراری که میتواند ذهن را آرام کند. حرکت دستها هم داستان خودش را دارد. این حرکات که هزاران بار تکرار شدهاند، نوعی رقص کوچک هستند. یک کوریوگرافی ساده که بدن ما به خوبی میشناسد. دست راست ظرف را میگیرد، دست چپ لیف را، حرکتی دایرهای، شستشو، آبکشی، گذاشتن در آبچکان. این تکرار میتواند کسلکننده باشد، یا میتواند مدیتیتیو.
اما چرا ذهن ما دائم فرار میکند؟ چرا نمیتواند همینجا بماند؟ شاید به این دلیل که ما یاد گرفتهایم ارزش خودمان را با بهرهوری سنجیده و تعریف کنیم. ظرف شستن "فقط" ظرف شستن است، چیزی که نمیتوانیم آن را در رزومهمان بنویسیم، چیزی که نمیتوانیم از آن عکس بگیریم و در شبکههای اجتماعی به اشتراک بگذاریم. پس ذهن ما میگوید: "این وقت تلف شده است، بیا به چیزی مهمتر فکر کنیم." اما تعریف ما از "مهم" شاید اشتباه باشد. شاید همان لحظهای که فکر میکنیم در حال تلف کردن وقت هستیم، دقیقاً لحظهای باشد که در حال زندگی کردن هستیم. زندگی در گذشته اتفاق نیفتاده، در آینده هم رخ نخواهد داد. زندگی همین لحظه است، همین آب گرم، همین دستهای خیس، همین ظرف. چندکاره بودن مزمن هم نقش خودش را دارد. ما عادت کردهایم همزمان چند کار انجام دهیم. در حین ظرف شستن، گوشی را چک میکنیم، پادکست گوش میدهیم، به فردا فکر میکنیم. این چندکارهای به ما حس میدهد که کارآمدتریم، اما در واقع ما را از تجربه زندگی محروم میکند. وقتی همهجا هستیم، در واقع هیچجا نیستیم. یک پارادوکس جالب وجود دارد. وقتی سعی میکنیم سریعتر ظرف بشوییم تا زودتر به کار "مهمتر" بعدی برسیم، معمولاً کار را بدتر انجام میدهیم. ظرفی را جا میاندازیم، یا دوباره باید بشوییم. اما وقتی واقعاً حضور داریم، وقتی به هر ظرف توجه میکنیم، کار هم بهتر انجام میشود و هم عجیب است که سریعتر تمام میشود. نه به خاطر عجله، بلکه به خاطر تمرکز. البته سوال دیگری پیش میآید. آیا خود این "مفید بودن" حضور در لحظه، خودش مانع حضور نیست؟ اگر بگوییم "باید حضور داشته باشی تا کار بهتر انجام شود"، آیا این یک هدف دیگر نیست؟ آیا این خودش نوع دیگری از ابزاری کردن لحظه نیست؟ شاید. اما شاید هم نقطه شروع همین باشد. شاید بتوانیم با این انگیزه شروع کنیم، و کمکم بیاموزیم که خود حضور، بدون هیچ هدفی، ارزشمند است.
ظرف شستن یک استعاره است. استعارهای برای تمام لحظات معمولی زندگی که فکر میکنیم بیارزش هستند. راه رفتن تا ایستگاه اتوبوس، منتظر ماندن در صف، دوش گرفتن، پوشیدن لباس، همه اینها. اگر نتوانیم در این لحظات حضور داشته باشیم، کجا میتوانیم؟ مگر زندگی از چیزی جز این لحظات معمولی ساخته شده؟ شاید تصور کنیم که روزی خواهیم رسید که وقت داریم، که آرامش داریم، که میتوانیم "واقعاً" زندگی کنیم. اما آن روز هرگز نخواهد آمد. چون همیشه کار دیگری خواهد بود، نگرانی دیگری، برنامه دیگری. اگر نتوانیم همین حالا، هنگام شستن ظرف، حضور داشته باشیم، پس کی میتوانیم؟
این نوعی تمرین است. تمرین برای لحظات بزرگتر زندگی. وقتی یاد میگیریم در حین ظرف شستن حضور داشته باشیم، شاید بتوانیم در مکالمه با عزیزانمان هم حضور داشته باشیم. شاید بتوانیم وقتی فرزندمان داستانی تعریف میکند، واقعاً گوش کنیم. شاید بتوانیم وقتی در پارک قدم میزنیم، درختان را ببینیم. البته این کار آسانی نیست. ذهن ما عادت کرده که فرار کند، و تغییر این عادت زمان میبرد. اما شاید همین تلاش، همین توجه کوچک، شروع راهی باشد. نه راهی به سمت جایی دیگر، بلکه راهی به سمت همینجا، همین لحظه. در نهایت، ظرف شستن نه یک وظیفه است و نه یک تمرین معنوی. فقط ظرف شستن است. اما در همین سادگی، چیزی پنهان است. فرصتی برای اینکه بایستیم، نفس بکشیم، و ببینیم که زندگی در حال اتفاق افتادن است. نه فردا، نه دیروز، همین حالا. در گرمای آب، در حرکت دستها، در این لحظه معمولی که اصلاً معمولی نیست.
شاید اگر بتوانیم این را بیاموزیم، نه تنها ظرفهای تمیزتری خواهیم داشت، بلکه زندگی با حضورتری خواهیم داشت . زندگیای که همیشه در آن در حال فرار از لحظه حال نیستیم ، بلکه در حال زیستن آن هستیم و شاید این، در دنیایی که همهچیز در آن سریع و پرمشغله است، رادیکالترین کاری باشد که میتوانیم انجام دهیم: کند شدن، ماندن، و بودن.