ویرگول
ورودثبت نام
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
نویسنده:حسین نجفعلی بیگیاشتراک‌گذاری دریافت‌های شهودی و دغدغه‌های درونی.
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
خواندن ۷ دقیقه·۳ روز پیش

چخوف و معمای واقع‌بینی : تأملی بر مرز میان واقع‌نگری و بدبینی در آثار یک نویسنده بزرگ

پیش گفتار

آنتون چخوف نویسنده‌ای بوده که همواره تفسیرهای متناقض برانگیخته است. برخی او را نمایشنامه‌نویس یأس و بی‌معنایی می‌دانند، برخی دیگر او را ناظر دقیق و همدل زندگی انسانی. این تناقض ظاهری، خود دعوتی است به بازخوانی دقیق‌تر آثار و اندیشه‌های این نویسنده روسی.

تصویری که می‌شناسیم

بیشتر خوانندگان چخوف را با شخصیت‌هایی می‌شناسند که در وضعیتی به ظاهر بی‌راه‌حل گرفتار شده‌اند. سه خواهری که آرزوی رفتن به مسکو دارند اما هرگز نمی‌روند، شخصیت‌های "بخش شماره شش" که در بیمارستان روانی محبوس‌اند، یا خانواده رانوسکایا در "باغ گیلاس" که نمی‌توانند از گذشته رها شوند. این تصاویر به قدری قوی‌اند که آسان است چخوف را نویسنده‌ای بدبین تلقی کنیم.اما آیا این تصویر کامل است؟ محقق Ronald Hingley بارها تذکر داده که این خوانش یک‌سویه است و جنبه‌های مهمی از دیدگاه چخوف را نادیده می‌گیرد.

صداهای امید در میان سایه‌ها

سه خواهر: بین رنج امروز و امید فردا

در "سه خواهر" که در سال ۱۹۰۱ به روی صحنه رفت، شخصیت ورشینین با وجود زندگی دشوارش، دائماً از آینده سخن می‌گوید. او می‌گوید اگرچه نسل کنونی شاید خوشبختی را نبیند، اما نسل‌های آینده "زندگی شگفت‌انگیز و زیبایی" خواهند داشت. در پایان نمایشنامه، اولگا با وجود از دست دادن همه چیز، همچنان اعلام می‌کند: "روزی آنهایی که پس از ما می‌آیند، شادی را تجربه خواهند کرد، اما معنای رنج ما برای حال یک راز است - اگر می‌دانستیم!"این جملات قابل تأمل‌اند. اولگا به طور همزمان رنج حال را تأیید و امید به آینده را حفظ می‌کند. او نمی‌گوید رنج بی‌معنا است، بلکه می‌گوید معنای آن هنوز برای ما روشن نیست. تروزنباخ در همین نمایش می‌گوید: "عصر جدیدی در راه است... طوفانی قدرتمند و سالم‌بخش در حال شکل گرفتن است که به زودی تنبلی، بی‌تفاوتی و تعصب علیه کار را از جامعه ما دور خواهد کرد."

باغ گیلاس: نگاهی به آینده

در آخرین نمایشنامه چخوف، "باغ گیلاس" (۱۹۰۴)، این تقابل بین گذشته و آینده به شکل بارزتری نمایان می‌شود. لوپاخین، دهقان سابقی که به تاجر تبدیل شده، نماینده نظم نوین است. او باغ را نه به عنوان نمادی احساسی، بلکه به عنوان فرصتی اقتصادی می‌بیند. آنیا، دختر جوان خانواده، برخلاف مادرش که در گذشته زندگی می‌کند، به آینده امیدوار است و می‌گوید: "تمام روسیه باغ ماست."تروفیموف ایدئولوژی پیشرفت‌گرایانه را عرضه می‌کند و معتقد است روسیه باید از گذشته رها شود و از طریق کار به سوی آینده‌ای بهتر حرکت کند. چخوف این دیدگاه‌ها را بدون قضاوت صریح نشان می‌دهد، اما به وضوح صداهایی از امید و تحول در اثرش وجود دارد.

بخش شماره شش: نقد بی‌عملی نه نقد زندگی

داستان "بخش شماره شش" (۱۸۹۲) اغلب به عنوان اثری نیهیلیستی خوانده می‌شود. دکتر راگین که فلسفه رواقی را می‌پذیرد و معتقد است باید نسبت به دنیای بیرون بی‌تفاوت بود، در نهایت خود به بیمارستان روانی منتقل می‌شود و در آنجا می‌میرد. اما خوانش دقیق‌تر نشان می‌دهد که چخوف در اینجا چه چیزی را به چالش می‌کشد.گروموف، بیمار روانی اما هوشمند، به راگین می‌گوید: "پوچی پوچیات، امور خارجی، امور داخلی، تحقیر زندگی، رنج و مرگ، معنای وجود، خوشبختی واقعی... این فلسفه‌ای است که برای یک روسی سست‌عنصر معمولی مناسب است." او متهم می‌کند که راگین از فلسفه برای توجیه سستی و بی‌عملی خود استفاده می‌کند.چخوف در اینجا فلسفه‌ای را نقد می‌کند که برای فرار از مسئولیت به کار می‌رود، نه خود اندیشه یا تأمل را. این تفاوت ظریف اما بسیار مهم است.

چخوف در نامه‌ها: پنجره‌ای به اندیشه نویسنده

برای فهم دقیق‌تر نگرش چخوف، باید به نامه‌هایش مراجعه کنیم. در نامه‌ای به الکساندر کوپرین، چخوف از شخصیتی می‌گوید که می‌خواهد اگر قدرت بیشتری داشت، زمین را به مکانی زیبا تبدیل کند. چخوف درباره این شخصیت می‌نویسد: "این بسیار خوب است! بسیار درست، و بسیار انسانی! در اینجا جوهر تمام فلسفه نهفته است."در نامه دیگری در سال ۱۸۸۸، او می‌نویسد: "مقدس‌ترین چیزها برای من بدن انسان، سلامتی، هوش، استعداد، الهام، عشق، و مطلق‌ترین آزادی قابل تصور است، آزادی از خشونت و دروغ، هر شکلی که داشته باشند."این کلمات نشان می‌دهند که چخوف به ارزش‌های انسانی اعتقاد داشت و زندگی را صرفاً پوچ نمی‌دانست. او به آرمان‌هایی اعتقاد داشت، اگرچه شاید از راه‌های ساده‌انگارانه برای رسیدن به آن‌ها بیزار بود.

چخوف پزشک: زندگی به مثابه عمل

یکی از جنبه‌های قابل توجه زندگی چخوف که اغلب فراموش می‌شود، کار عملی اوست. او در دوران اپیدمی وبا در روسیه به عنوان پزشک فعالیت می‌کرد، مدرسه می‌ساخت، و به فقرا کمک می‌کرد. در نامه‌ای درباره کار خود در زمان وبا، او می‌نویسد: "در نیژنی در نمایشگاه، معجزاتی رخ می‌دهند که حتی تولستوی را وادار می‌کند تا نسبت به پزشکی و... دخالت افراد فرهیخته در زندگی احترام بگذارد."این اقدامات عملی روایتی متفاوت از یک نویسنده بدبین ارائه می‌دهند. همان‌گونه که محقق Simon Karlinsky اشاره کرده: "فعالیت‌های بشردوستانه چخوف و تعهد او به پیشرفت اجتماعی به ندرت اهمیت لازم را از منتقدانی که درگیر ترسیم دیدگاه کلی او از واقعیت هستند، دریافت می‌کند."اگر چخوف واقعاً به پوچی مطلق معتقد بود، چرا این همه برای بهبود شرایط تلاش کرد؟

دوگانگی عمدی: هنر سؤال بدون پاسخ

یکی از ویژگی‌های بارز آثار چخوف، دوگانگی و ابهام عمدی آن‌هاست. خود او "سه خواهر" و "باغ گیلاس" را کمدی می‌نامید، در حالی که استانیسلاوسکی آن‌ها را تراژدی تلقی کرد. این اختلاف نظر تصادفی نیست، بلکه نشان‌دهنده رویکرد چخوف به هنر است.چخوف معتقد بود نقش نویسنده طرح درست سؤال است، نه دادن پاسخ‌های قطعی. او در نامه‌ای نوشت که نویسنده نباید مانند قاضی عمل کند، بلکه باید شاهدی بی‌طرف باشد که واقعیت را آن‌طور که هست به تصویر بکشد.این رویکرد توضیح می‌دهد چرا آثار چخوف می‌توانند به طور همزمان تلخ و امیدوارکننده باشند. او نمی‌خواست به مخاطب بگوید چه فکر کند، بلکه می‌خواست او را به تفکر وادارد.

تفاوت میان واقع‌بینی و بدبینی

شاید مهم‌ترین نکته در فهم چخوف، تشخیص تفاوت میان واقع‌بینی و بدبینی باشد. چخوف زندگی را آن‌طور که هست نشان می‌داد، نه آن‌طور که باید باشد. او شخصیت‌هایی را به تصویر می‌کشید که در رنج بودند، اما این به معنای آن نیست که او معتقد بود رنج تنها واقعیت زندگی است.فیلسوف Herbert Müller به درستی اشاره می‌کند: "سوال این است که آیا در شرایط دانش و تجربه مدرن، انسان‌ها همچنان می‌توانند با زندگی به توافق رضایت‌بخشی برسند. و اگرچه شرایط چخوف آشکارا نمی‌توانند کسانی را که نیاز به ثبات یا یقین مذهبی دارند راضی کند، اما حداقل شرایط شرافتمندانه‌ای است، آن‌ها شامل ارزش‌های اخلاقی مسیحی می‌شوند... و نمایانگر پذیرش مثبتی هستند." می‌توان او را "بدبین کوتاه‌مدت اما خوش‌بین بلندمدت" نامید. او اعتقاد داشت که اگرچه زندگی کنونی ممکن است دشوار باشد، اما بشریت می‌تواند به سوی آینده‌ای بهتر حرکت کند.

زمینه تاریخی: چخوف و زمانه‌اش

برای فهم دقیق چخوف، باید او را در کنتکست زمانه‌اش دید. او در دورانی می‌نوشت که روسیه در حال تغییرات عظیم اجتماعی بود. نقد او از طبقه اشراف و نظام سیاسی، نقد بی‌عملی و مقاومت در برابر تغییر بود، نه نقد امید به آینده.شخصیت‌های اشرافی او که در گذشته زندگی می‌کنند و از دنیای در حال تغییر عقب می‌مانند، سمبل نظمی بودند که چخوف معتقد بود باید جای خود را به نظم جدید بدهد. این نقد اجتماعی، با بدبینی مطلق متفاوت است.

چخوف علیه خوش‌بینی ساده‌لوحانه

آنچه چخوف واقعاً نقد می‌کرد، خوش‌بینی ساده‌انگارانه بود که واقعیت‌های تلخ زندگی را نادیده می‌گرفت. او فلسفه‌های تو خالی را که برای توجیه بی‌عملی استفاده می‌شدند محکوم می‌کرد. او نخبگانی را که در امتیازات خود غوطه‌ور بودند و از رنج دیگران غافل می‌ماندند، به تصویر می‌کشید.اما او هرگز امید را به طور کامل رد نکرد. او به کار، به فداکاری، به امکان پیشرفت اعتقاد داشت. این اعتقاد را می‌توان هم در نامه‌هایش و هم در زندگی عملی‌اش دید.

نتیجه‌گیری: پیچیدگی یک نویسنده بزرگ

چخوف نویسنده‌ای است که فهم او آسان نیست . او پاسخ‌های قطعی نمی‌دهد و ترجیح می‌دهد سؤالات مطرح کند. آثارش به طور همزمان می‌توانند تلخ و امیدوارکننده باشند، چون او زندگی واقعی را به تصویر می‌کشید که خود چنین است.او واقع‌بین بود، انسان‌دوست بود، و اگرچه به شدت از خوش‌بینی کاذب بیزار بود، اما هرگز امید به آینده بهتر را کاملاً رها نکرد. او معتقد بود که نویسنده باید واقعیت را بدون تزئین نشان دهد، اما این به معنای نفی امکان تغییر نبود.

شاید بهترین راه برای فهم چخوف این باشد که او را نه به عنوان فیلسوف بدبینی، بلکه به عنوان ناظری دقیق و همدل از زندگی انسانی ببینیم که معتقد بود حقیقت، هر چقدر هم تلخ باشد، ارزشمندتر از توهم شیرین است. اما این حقیقت، همواره به طور کامل تاریک نبود.

چخوفزندگینویسندهبدبینی
۱۶
۸
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
اشتراک‌گذاری دریافت‌های شهودی و دغدغه‌های درونی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید