زمانی که بحران شروع شد، بیش تر از 8,000 تا بانک تجاری وجود داشت که متعلق به سیستم فدرال رزرو بودن، اما در مقابلش نزدیک به 16,000 تا بانک هم بودن که تو سیستم فدرال رزرو نبودن. این بانکهای غیرعضو تو یه محیطی فعالیت میکردن که شبیه دورانی بود که هنوز فدرال رزرو تأسیس نشده بود. همین محیط و شیوه کارم دلیل به وجود اومدن بحران بانکی ۱۹۳۰ شد، چون سیستم کاری این بانکا یه سری مشکل داشت.
اولین مشکلش رویه ای بود که اونا استفاده می کردن تا چک های در حال وصولشون رو به عنوان بخشی از ذخایر نقدی بانک حساب کنن. مشکل چی بود؟ مشکل این بود که این چکهای شناور تو ذخایر دو تا بانک نشون داده می شد، یکی بانکی که چک رو نقد می کرد و یکی هم بانکی که پول چک رو پرداخت می کرد. اما درستش اینه که تو هر زمان اون پول نقد فقط می تونست تو یه بانک باشه. به خاطر همینم بانکدارا اون موقع به این ذخایر که از چک های شناور محاسبه می شد، می گفتن ذخایر ساختگی . مقدار این ذخایر ساختگی تو دهه 1920 زیاد شد و درست قبل از بحران مالی سال 1930 به اوج خودش رسید. این به این معنی بود که تو واقعیت سیستم بانکی ذخایر نقدی کمتری برای مواقع اضطراری داشت.
از طرف دیگه مشکل این بانک ها، این بود که تو مواقع بحرانی نمیتونستن ذخایر مورد نیازشونو تامین کنن. چون اینها یه بخش از ذخایرشونو بهعنوان پول نقد تو خزانههای خودشون نگه می داشتن و بعد قسمت بیشترشو بهعنوان سپرده تو بانکهای کارگزار تو شهرهای دیگه نگه می داشتن. این بانک های کارگزار مثل یه واسطه به بانک ها خدمات ارایه می دادن. حالا این مدل از نگه داری ذخایر، دسترسی بانکها به پولاشون تو مواقع بحرانی محدود میکرد. مثلا فکر کن وقتی یه بحرانی پیش می اومد و مشتری ها وحشت زده هجوم می آوردن به بانک که پولاشونو از حساب بردارن، اون بانک به پول نقد زیادی نیاز پیدا می کرد که خودش نداشت, در نتیجه مجبور بود که از کارگزارش بخواد تا براش پول بفرسته. حالا این موضوع وقتی مشکل می شه که اون کارگزار همزمان درخواست مشابهی ازبقیه بانک هام بگیره یا حتی مشتریای خودش هم پول بخوان. تو این وضعیت، اون کارگزار باید خودش از یه بانک کارگزار دیگه درخواست ذخیره می کرد. مثل یه آبشار این موضوع همین جوری ادامه پیدا می کرد و همه رو درگیر می کرد.
دقیقا همین مشکلات، سقوط شرکت Caldwell and Company رو به یه رویداد مالی دردناک تبدیل کرد. کالدول بزرگترین شرکت هلدینگ مالی تو جنوب آمریکا بود و مجموعهای از خدمات - بانکداری، کارگزاری و بیمه رو از طریق شرکت های زیر مجموعه اش به مشتریاش ارائه می داد. وقتی بازار سهام ریخت، مدیرای این شرکت که سرمایه گذاری زیادی تو بورس داشتن، مبالغ قابل توجهی از دست دادن، شرکت مادر هم با مشکل مواجه شد. در نتیجه این مدیرا برای جبران ضررهای خودشون، اومدن پول نقد شرکت های زیر مجموعه شونو تخلیه کردن.
به خاطر این حرکت خودخواهانه مدیرای شرکت، یکی از شعبه های اصلی کالدول، یعنی بانک تنسی تو نشویل مجبور شد تو 7 نوامبر، درهای خودشو ببنده. تو 12 و 17 نوامبر، شرکت های وابسته به کالدول تو Knoxville, Tennessee, Louisville, Kentucky هم ورشکست شدن. ورشکستگی این شرکت ها باعث شد یه آبشار کارگزاری به وجود بیاد، مثل موقعیتی که قبلا برات توضیح دادم، یعنی تعداد زیادی از بانک های تجاری درگیر این موضوع شدن و مجبور شدن تعلیق کنن. تو جاهایی که این بانک ها بسته شدن، سپرده گذارا وحشت کردن و هجوم آوردن تا پولای خودشونو به صودت دسته جمعی از بقیه بانک هام برداشت کنن. وحشت از یه شهر به شهر دیگه می رفت. در عرض چند هفته، صدها بانک مجبور شدن تا فعالیت خودشون رو متوقف کنن.
با اینکه حدود یک سوم از این بانکا تونستن ظرف چند ماه دوباره باز بشن، اما اکثرشون برای همیشه تعطیل شدن.
تو اوایل دسامبر وحشت شروع کرد به فروکش کردن که دوباره تو 11 دسامبر یه جرقه جدید خورد. چهارمین بانک بزرگ شهر نیویورک فعالیت خودش رو متوقف کرد. این بانک از قبل داشت مذاکره می کرد برای اینکه با یه موسسه دیگه ادغام بشه. فدرال رزرو نیویورک هم داشت بهش برای پیدا کردن شریک کمک می کرد، ولی وقتی مذاکرات ادغام شکست خورد، سپرده گذارا برای برداشت پولشون هجوم آوردن و در نتیجه ناظر بانکی نیویورک مجبور شد که بانک رو تعطیل کنه. این اتفاق، مثل داستان کالدول، تیتر روزنامهها تو کل آمریکا شد. در نتیجه، ترس از کمبود پول و بحران، سپردهگذارای نگرانو دوباره روونه بانکا کرد تا پولاشونو بردارن.
واکنش فدرال رزرو به این بحران تو مناطق مختلف فرق داشت. بحران از ناحیه شش فدرال رزرو که دفتر مرکزیش تو آتلانتا هست شروع شد. روسای فدرال رزرو آتلانتا معتقد بودن که مسئولیت آنها به عنوان آخرین راه حل نجات حکم می کنه که تو شرایط بحرانی به کل سیستم بانکی کمک کنن. بنابراین اونا اومدن فرایند استقراض به بانکهای عضو فدرال رزرو رو سرعت دادن و بانکهای عضوشون رو تشویق کردن که وام های بانک های غیرعضو رو هم تمدید کنن، و منابع رو سریع به جاهایی که با هجوم مردم درگیرن، بفرستن.
از طرف دیگه این بحران تو منطقه هشتم فدرال رزرو که مقرش تو سنت لوئیسه هم اتفاق افتاد. روسای فدرال رزرو اونجا دیدگاه محدودتری نسبت به مسئولیت هاشون داشتن و به خاطر همینم به بانک های غیرعضو کمک نکردن. این دو تا تفکر نتایج مختلفی بین دو تا مناطق داد. بعد بحران، تو منطقه شش که فدرال رزورش به همه کمک کرده بود، رکود اقتصادی کم شد و بهبود شروع شد ولی تو منطقه هشت صدها بانک ورشکست شدن. وام دهی کم شد، تجارت دچار مشکل شد و بیکاری هم افزایش پیدا کرد.
این بحرانم اوایل سال 1931 فروکش کرد تا اینکه دوباره بحران جدیدی تو ماه جون 1931 تو شهر شیکاگو شروع شد. همه این بحران های بانکی که به صورت منطقه ای اتفاق می افتادن به اقتصاد ملی ضربه زدن. این بحران ها از یه طرف وام دهی رو مختل می کردنو باعث می شدن هزینه هایی که شرکتها برای سرمایه در گردششون پرداخت میکردن زیاد بشه و از طرف دیگه بانکدارا و مردم رو وادار می کردن تا از ترس، پول نقدشونو ذخیره و احتکار کنن. همه اینها نتیجه اش شد عرضه کم پول، تقاضا و مصرف پایین، کاهش قیمت کالاها و بیکاری زیاد. خیلی از بانک ها، شرکت ها و مردم تو این شرایط ورشکست شدن. با وجود استاندارد طلا هم، این شرایط به بقیه کشورهای صنعتی منتقل شد و بحران های مالی تو اون کشورها رو به وجود اورد. بحران به وجود اومده تو کشورهای دیگه دوباره اثرش به آمریکا برگشت و این موضوع شرایط رو بدتر کرد.
ادامه دارد ...
برای شنیدن این داستان، به پادکست پولشناسی یه سری بزن.