ویرگول
ورودثبت نام
منصور
منصورمشق های نوشتن را اینجا میگذارم
منصور
منصور
خواندن ۲ دقیقه·۷ ماه پیش

ماکارونی که پخته نشد


توی شلوغی بساط‌ها و کارتن‌های درهم، یه جعبه‌ی ساکت رو زمین افتاده بود. انگار یکی با عجله و دلی پر از غصه، وسایل رو شلخته ریخته بود توش. بطری روغن نصفه به پهلو ولو شده بود، کنارش جعبه پودر لباس شویی که دیگه چیزی تهش نمونده بود، یه قوطی رب با لکه‌های خشک‌شده رو لبه‌اش، کیسه‌ی سبزی خشک و ظرفای حبوبات که هنوز یه کم ازشون مونده بود. انگار یه زندگی ساده و بی‌شیله‌پیله بود که یهو وسط راه خاموش شد، مثل یه آهنگ که یه دفعه قطعش کنی.

ولی ته جعبه، یه چیزایی بود که دلت رو چنگ می‌زد. یه بسته ماکارونی نو، لازانیای دست‌نخورده تو بسته‌بندی براقش، یه شیشه سس تند که انگار منتظر یه شب دورهمی بود. انگار یکی هنوز امیدوار بود، یه نقشه‌ی شاد تو سرش داشت، شاید یه مهمونی با خنده و حرفای گرم. وسطشون، یه شمع کوچیک نیم‌سوخته، از اونایی که مادربزرگ همیشه روشن می‌کرد و با لبخند می‌گفت: «این نورش حال آدمو خوب می‌کنه.»

کنارش چندتا جعبه قرص قلب و فشار خون ، با یه عینک که انگار هنوز گرمای نگاه صاحبش توش مونده بود. صاحب وسایل، یه مرد با صورت خسته و صدایی که انگار از ته چاه می‌اومد، فقط گفت: «خونه مال مادرم بود... حالا پول پیشش رو لازم دارم. برای عمل پسرم.» کسی نمی‌دونست چند شبه نخوابیده، دلش از جای خالی مادر بیشتر می‌سوزه یا از استرس حال پسرش.

جمعه‌ی پیش، مادربزرگ با یه لبخند پرمهر به نوه‌ش گفته بود: «آخر هفته برگشتی تهران، بیا خونه مادرجون... برات ماکارونی درست می‌کنم، با همون سس تندی که عاشقشی.» ولی انفجار بندرعباس همه‌چیز رو به‌هم ریخت. نوه زخمی شد. خبر رسید و قلب مادربزرگ طاقت نیاورد. سکته کرد و رفت، انگار نمی‌تونست دنیایی رو ببینه که نوه‌ش توش درد می‌کشه.

پسر، بین دو تا غم بزرگ، نمی‌دونست کجا بره. مراسم مادرش رو برگزار کرد و برای نجات پسرش، خونه‌ای که خودش برای مادرش اجاره کرده بود رو تخلیه کرد. قولنامه رو فسخ کرد، پول ودیعه رو گرفت. حالا تکه‌های اون زندگی گرم، اون شمع نیم‌سوخته، اون ماکارونی و سس تند،تو یه بساط خاک‌آلود تو خلازیر، بی‌صدا مونده‌ن. دیگه کسی باهاشون مهمونی راه نمی‌ندازه، هیچ خنده‌ای اون گوشه‌ی غبارگرفته رو پر نمی‌کنه.

داستان کوتاهداستان واقعی
۱
۰
منصور
منصور
مشق های نوشتن را اینجا میگذارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید