داشتم به این فکر میکردم که کدوم یک از کارهای ما بر اساس ترسه، کدومش بر اساس شوق و علاقس و ...، به عبارت دیگه، انگیزه نهان پشت کارام چیه.
یه موقعی هست با دوستم میرم بیرون برای اینکه واقعا اون جایی که میخوایم بریمو خوشم میاد، یه موقعی جاش برام مهم نیس و با اون آدما خوش میگذره، ولی بعضی موقعا علاقه نیست و برای این میرم بیرون که برم خونه حالم بد میشه، یعنی برای اجتناب از بدشدن حالم دارم میرم بیرون.
توی درس خوندنم همینطور، بعضا شده از روی علاقه هم یه کاری رو شروع کنم، ولی اکثرا از روی ترسه، حتی ترس از یه چیز مبهم. علاقه یعنی تمرین که ریلیز میشه من اگر وقت دارم، بشینم با علاقه بزنم. ترس یعنی ببینم ددلاین کیه و تا وقتی به ددلاین نرسیدیم و اون حس ترسه نیومده سراغم، سر اون کار نرم.
حتی مثال های سادهتر مثل مسواک زدن، بعضیا هستن دو سه بار توی روز مسواک میزنن نه به خاطر لزوما ترس، برای اینکه دندوناشون سالم بمونه و خیلی به اینکه حالا دندونم خراب شه چی میشه فکر نمیکنن. بعضی وقتام هست یکی چند روز مسواک نمیزنه و یهو میترسه میگه نکنه فلان بشه و میره یه بار میزنه.
اگر بخوام جمع بندی بکنم، به نظرم انگیزههای ما برای انجام دادن/ندادن کارها به طور کلی علاقه و دوست داشتن یا ترس و اجتناب از یه اتفاق بده.
ولی بعضی وقتا انگیزه درونی ایجاد میکنیم، یعنی یه پاداش درونی یا مجازاتی برای خودمون بسازیم و یا با استدلال و فکر کردن یه پاداش یا مجازات واقعی رو پیدا کنیم.