چقد ترک کردنش توی این لحظه برام عذاب وجدان داشت!
همسرم گفت اسنپ رسید ، دم دره
الکل رو برداشتم و دستهام رو تا مچ اسپری کردم و بعد اون رو توی کیفم گذاشتم و زیپ رو کشیدم،چقدر مهم بود که از برداشتنش خیالم امن باشه.
قبل از اینکه ماسکم رو بزنم گفتم:لطفا مراقبش باش،اگه تحت هر شرایطی گریه کرد و نتونستی آرومش کنی بهم زنگ بزن.
این رو به همسرم گفتم و از پله ها پایین اومدم.
افسردگی بعد زایمان و قرنطینه های طولانی کرونا کنار یه نوزاد از من ادم دیگه ای ساخته بود،اون روز اولین بار بود که بعد از یکسال کودکم رو تنها میزاشتم و بیرون میومدم.
پژو خاکستری سمت من میومد،دستپاچه شدم،احساس کردم باید به خونه برگردم و به همسرم بگم سفر رو لغو کنه،ماشین در فاصله چند متری من بود و من دیگه فرصتی برای هیچ اقدامی نداشتم،ترمز کرد،در عقب رو با دلهره باز کردم و فشرده روی صندلی نشستم،
_خانم سعادت؟
این رو راننده گفت من گیج و منگ بهش نگاه کردم
_بله؟
ترمز کرد،
_مگه شما خانم سعادت نیستین؟
همون لحظه انگار یک اتفاق بد فریز شده رو روبه روم گذاشتن و گفتن حالا نگاه و لمسش کن.
اشکهام بی محابا ریخت،راننده متوجه نبود.
گفتم _بله همسرم اسنپ گرفته
راننده گویی متوجه داستان شد مستاصل و پشیمان از سوالش،دوباره ماشین رو روشن کرد،
من ماسکم رو تا زیر چشمهام کشیدم،داستان این اسم (خانم سعادت) عین خیابونی که از اون میگذشتم از ذهنم میگذشت،روی صندلی عقب ،اشک وگذشته جاری بود
_خانم معذرت میخوام که سوال پرسیدم.
_خانم شاید همسرتون به کس دیگه ای گفته براتون اسنپ گرفته این روزا نت داغونه
حرفهای راننده اوضاع رو وخیم تر میکرد،من دستهام رو توی صورتم گرفتم و بیشتر گریستم
_خانم شاید این اکانت سالها پیشه باهاش بالا اومده!
دیگه صداش رو نمیشنیدم،گوشی و در اوردم و برای همسرم نوشتم:
_من خانم سعادت نیستم!
بعد بی اختیار هق هق کردم،راننده دیگه تلاشی برای اروم کردنم نداشت،احساس میکردم هر دو روی ماسکهای چسبیده به دهان توی سکوت ماشین گریه کردیم.
گوشی مرتب زنگ میخورد و شهر از پشت شیشه های ماشین چقد غم انگیز به نظر میرسید.