ویرگول
ورودثبت نام
سوشیانت محمودی
سوشیانت محمودی
خواندن ۳ دقیقه·۲ روز پیش

داستانی/انتقام میثم

در ۱۰ آبان ۱۳۹۱ پسری به نام میثم در شهر چالوس به دنیا اومد این اسمی بود که پدربزرگ خانواده خان محله قباد بزرگ برای او انتخاب کرد پدر او مهران رئیس دانشگاه آزاد اسلامی و مادر او شبنم یک مهندس نابغه بود بشه خلاصه گذشت و گذشت تا او ۶ ساله شد و باید به مدرسه میرفت او در مدرسه همیشه از بچه ها کتک میخورد و درس خوبی نداشت یک روز مهران اومد و به معلم گفت:خانوم پسر من درسش چطوریه؟ معلم گفت:افتضاحه او واقعا بچه ی پاک و معصومیه ولی درس خوبی داره همشه هم کتک میخوره و به خاطر کاراش مسخره میشه چندین سال گذشت واو باید به سربازی میرفت در سربازی او حواسش نبود و برای همین تیر رو اشتباهی به پای رئیس و ارشدشون صدرا زد صدرا هم که رحم نداشت گفت:چطور جرعت کردی؟ میثم جواب داد:ببخشید رئیس ببخشید و رئیس دستور ۸۰ ضربه شلاق داد سپس او را لخت کردن و شروع کردن زدن شلاق او درد میکشید علاوه بر اون دستور داد با چاقو چشم راسشت رو کور کنند و بکنن ولی صدرا منکر قضیه شد و با ۲ شاهد که از آدمایی رئیس بودن خودش رو نجات داد از طرفی قباد به سن ۷۸ سالگی رسیده بود و بدنش ضعیف بود به همین دلیل مردم به حرف ها او توجه نمیکردند و او رو برکنار کردن و طولی نکشید که قباد در گذشت میثم که عاشق پدربزرگش بود تصمیم به انتقام گرفت او رفت و ۶۶ تن از مردمان شهر رو به قتل رسوند او یک قانون داشت به هیچ بچه ای آسیب نرسون او سپس به سربازی قدیمیش رفت و همه ی کارکنان کارگران صدرا رو کشت سپس به اتاق صدرا رفت صدرا گفت:میثم تویی بیا بغلم پسر عزیزم میثم گفت:ما یه کار ناتموم باهم داریم آقای رئیس سپس شلاق رو برداشتو به زور لباس های رئیس رو کند و ۸۰ ضربه زد سپس رفت و چاقو رو برداشت و چشم راست رئیس رو از کجا کند صدرا که پیر بود و ۵۲ سال سن داشت بدنش دیگر امادگی نداشت رو به میثم کرد و گفت:تو این ۲ سال همیشه میخواستم یه چیزی رو بهت بگم پسرم میخواستم بگم ببخشید تو جای پسرم بودی حالا بهت میگم ببخشید غلط کردم میثم ماتش زده بود که صدرا گفت:حالا با خیال راحت میمیرم بیا و کارمو تموم کن تو انتقامت رو گرفتی سپس میثم با چشمی گریون با تفنگی به او شلیک کرد و او را کشت سپس او تمام هم کلاسی هاش که او را اذیت میکردند رو کشت او تصمیم گرفت از قاتلیت بازنشسته بشه و به پدر و مادرش گفت:من برای کاری به شهر تهران میروم پس رفت و مدریر شرکتی شد او همچنان ظلم و جنایت های زیادی داشت سر انجام وقتی پدر او در سن ۹۱ سالگی فوت شد او تصمیم گرفت به چالوس برگرده و در مراسم ختم پدرش شرکت کنه او خیلی ناراحت بود سر انجام یکی از کارگران شرکت که از میثم متنفر بود و قبل اینکه میثم به چالوس برسه به بهانه ی اینکه کار مهمی دارد میثم را کوچه ی خلوتی کشاند و همونجا با چاقو ۳ ضربه به کمر و شکم او زد و او را به قتل رساند میثم تنها ۵۰ سال عمر کرد و سختی های زیادی نیز کشید و هیچوقت مایه ی افتخار مادر و پدرش نبود البته که مادر او تنها ۶ ماه بعد پیدا شدن جسد میثم فوت شد



دانشگاه آزادمیثمداستانسربازیمدرسه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید