
صبح که بیدار شدم دیدم جیمین مثل فرشته ها خوابه یجوری که بیدار نشه از تخت اومدم پایین هنوز تو شوک اتفاقات دیروز بودم اومدم بیرون دیدم جونگکوکدویدو از پشت بغلم کرد +د..داریچیکارمیکنی؟
جونگکوک: امم.. هیچی تو برو منممیام. رفتم دیدم جین داره آشپزی میکنه
+سلام جیناا صبح بخیر
جین: اوه بیدار شدی سلام
رفتم دست و صورتم رو شستم نشستم رو مبل دیدم جین هم پیشم نشت و شروع کرد به حرف زدن خیلی حرف میزد و میگفت: صورت ورد واید هندسام من خیلی جذابه مگه نه؟
همش اینا رو میگفت 😑
(از زبان جیمین)
صبح پاشدم دیدم ا.ت نیست رفتم تو حال دیدم با جین گرم گرفتن و دارن حرف میزنن دستامو مشت کردم خیلی عصبی شده بودم 😡یهو ا.ت منو دید و گفت: سلام جیمین صبحت بخیر ☺️
نمیدونم چم شد همچی یادم رفت و سرخ شدنم رو حس میکردم دیدم یه دفعه تیهونگ هم اومد با صورت خواب الود یونتان هم پشتش داشت میومد که دیدم ا.ت پاشد انگار تیهونگ قریبه بود😶
(از زبان ا.ت)
یعنی باید به حرف اونروزش گوش کنم؟ پامیشم حالا خودش گفت
(فلش بک به قبل خوابیدن)
میخواستم بخوابم که تیهونگ اومد تو اتاق و گفت: ببین ا.ت از این به بعد خیلی رسمی با من رفتار میکنی فهمیدی؟(با عصبانیت) فقط پیش اعضا باشه؟
+چ... چرا؟
-دیگه حرف نزن فقط بگو باشه من بخواتر خودت میگم (با داد)
+ب.. باشه
در حالت تعجب بغضم رو قورت دادم و رفتم بخوابم
(پایان فلش بک)
+سلام داداشی جونم صبح بخیر
اومد نزدیکم و در گوشم گفت: منو پیش بقیه داداشی صدا نکن😒
بعد گونم رو بو.سی.د و با صدای بلند گفت: صبح تو هم بخیر
+چرا؟ مگه چیه؟
-هییس آروم تر همین که هس
+میخوام داداش صدات کنم🥺
خیلی عصبی به نظر میومد دستش رو آورد بالا بغضم شکست و گریه کردم یهو جیمین دست تیهونگ رو گرفت و گفت: آهاای درسته برادرشی ولی دلیل نمیشه که دست روش بلند کنی پس بس کن تیهونگ
-فوضولیش به تو نیومده😡
بدو بدو رفتم تو اتاق حاضر شدم برم یکم هوا بخورم که جیمین دستم رو گرفت گفت: منم میام🤗
+اَ...اَما
جیمین: اما نداره منم میام
باشه ای گفتم و رفتم بیرون تا آماده شه.....