به اینه نگاه میکنم با مامانم ظهر به ارایشگاه نجمه خانم همسایه امان رفتم و موهای صورتم را دکلره کردم چون مامانم معتقد بود که شاید لیلا خانم یعنی مادر اقا صادق خواستگارم را میگم، خوشش نیاید که اصلاح کنم موهایم را هم چند سانت کوتاه کردم و مامانم در حمام صابون عروس را رنده کرد و با نرم کننده و خیلی کوچولو دکلره روی سرم گذاشت چون موهای جلوی سرم از هجده سالگی سفید شده بود ارث بدی که از پدرم به من رسیده بود کمی هم ناخونهام را سوهان کشید و با فرچه تمیز کرد موهام
را سشوار کشیدم و پیرهن گلبهی ساده و تنگی که فقط در قسمت زیر سینه یک برش قشنگ داشت و یک کمربند نازک رویش بسته میشد تا کمر باریکم بهتر به دید بیاید و یک جفت صندل سفید و یک چادر جرجد با طرح برجسته که مهمان شب خواستگاری نصف دختران فامیل بود را سر کردم و برای هزارمین بار تمام دستورات مادر را دوباره دوره کردم
اصلا وارد هیچ بحثی نمیشوی دلیلش را هم که میدانی چون فی المثل نرگس دختر خالت اگر دهنش را میبست و در جواب خواهر شوهر اب زیر کاهش که از او پرسیده بود که دوست داری بعد ازدواج یک مدت پیش خانواده شوهر زندگی کنی هیچی نمیگفت تا خطبه را میخواندند و خرش از پل میگذشت و بعد شروع به ناز کردن برای پسره میکرد که من دوست دارم مستقل باشم همه چیز درست میشد و اون تکه خوب را از دست نمیداد
دستور دوم سعی کن یکم خودت را یه کوچولو دست وپا جلقتی جلوه بدی ؛یعنی چی مامان !
مثلا وقتی داری چای را به اقا صادق تعارف میکنی دستت بلرزه خوب میدونی پسره این را پای افتاب مهتاب ندیدگیت میگذاره و خوشش میاید ?
یا وقتی تو اتاق با اقا صادق تنها شدی یک دفعه کاری کن که به نظر برسد چادرت زیر پایت گیر کرده و چادر را ول کن بالاخره که باید اون لباس را تو تن تو قشنگ تو خلوت دید بزنه و یک نگاهی به اندامت تو ان لباس خوش دوخت و تنگ بیندازه?
مامان اصلا این یکی را دوست ندارم
چرا عزیزم چه مشکلی داره؟دخترم
مگه من کالا هستم؟چرا باید لباسم را دید بزنه ویا چرا باید سینه های بزرگم را توی لباس حدس بزنه و یا مثلا بفهمه که باسن من طرح گلابی داره یا سیب
این ها چه اهمیتی برای زندگی ما دارد؟ خیلی باید بیشعور باشه که به جای اینکه به ارزش های من فکر کنه به این چیزها فکر کنه
مامانم نگاهی عمیق به من انداخت و گفت عزیزم فکر میکنی اقا صادق میخواهد تو را بگیره و این همه خرج عروسی و سرویس و مهریه تو را بدهد که بنشینی مثل خواهرش برایش شاهنامه بخوانی و یا دایم بحث های اجتماعی سیاسی داشته باشی
نه مامان من مامان بچه هاش میشم کد بانو میشوم غذاش خانه اش را مدیریت میکنم این چیزها مهم نیستند
مادر سری تکان میدهد و یک لبخند شیطان میزند یک سوال دارم
مگه الان در خانه پدریش همه چیز روی روال نیست غذایش لباسش پس چرا امروز می اید خواستگاری تو ؟ چرا خواستگاری تو؟ دختر تو فامیل ندارند چرا از شهری به ان بزرگی سوار ماشین شده تا بیاید امشب اینجا
عزیزم همه چیزهایی که گفتی خیلی مهم هستند ولی دلیلی برای اینکه یک جوان با علاقه و هیجان به خواستگاری یک خانوم بیاید و برای به دست اوردن قلب ان دختر خودش را به اب و اتش بزند نیست
مردها از زن زیبایی طنازی عشق شیرینی و رابطه میخواهند اگر اینها درست بود بقیه چیزها را میشود کم کم دست گرفت و درست کرد و گرنه اگر در رختخواب خوب نباشی و اگر نتوانی قدرت زنانگی و طنازی داشته باشی بگو مدرک خانه داری هتل هم داشته باشی و بهترین بچه ها را هم به دنیا بیاوری جایی در زندگی مرد نداری و فقط خانه دار و پرستار کودک خوبی هستی