الهه گلکار
الهه گلکار
خواندن ۱ دقیقه·۱۶ روز پیش

داستان " دست خونی قسمت آخر

مهشید با این‌کارها جون خودش را و سلامتی دخترش را به خطر انداخته بود امیر با تاسف گفت.
پارسا سر تکان داد و البته سلامت روانی احمد را. انتقام کیکی است که باید تا آخرش بخوری تا شیرینی‌اش حس شود.
راستی ماجرای تسخیر روح مهوش و تب‌های عصبی او چه بود؟
این ماجرا احمد را خیلی عصبی کرده بود و در اصل برای این‌کار در ابتدا اومده بود.


نه عزیز اشتباه نکن. احمد فکر می‌کرد مهوش دختر او نیست و به طرز ماهرانه‌ای می‌‌خواست او را بیمار جلوه دهد و به بیمارستان روانی منتقل کند.
برای همین شروع به دادن دارو به مهوش کرد همون کاری که با مهشید کرد ولی با هدف دیوانه جلوه دادن مهوش.
دست خونی چه؟ اون کار یک انتقام کثیف که توسط ماجده دختر همسایه انجام شد. ماجده چرا؟
یادته به دروغ به ما گفت پلیس هیچ حدسی نزده ولی اون پسر اصغر آقا را اون‌جا دیده.
راست می‌گفت ماجده دختر همسایه که به عنوان پرستار و خانه‌دار به آن‌جا می‌آمد متوجه دست داشتن احمد در بیماری مهشید می‌شود ولی جرئت ابراز پیدا نکرده بود پس بعد از این‌که مهشید مرد.
از طریق پسر کوچک اصغر اقا که حالا ۱۴ ساله شده بود و از بلاهایی که احمد بر سر خانواده‌اش آورده بود کینه‌های بسیار داشت و مهشید را هم بسیار دوست داشت.
این نقشه را برای انتقام خون مهشید کشیدند.





امیر گفت یک چیز را نمی‌فهمم چرا احمد از این‌که ممکنه ما پی به نقشه‌ی قتل دخترش ببریم نترسید و اصرار داشت ما کمکش کنیم؟
پارسا گفت:《خیلی باهوشی. به نظرم احمد هم کم‌کم از بازی که راه انداخته بود ترسیده بود و احساس می‌کرد خطری تهدیدش می‌کند در حقیقت پای خودش هم در تله‌ای مشابه تله‌ای که برای دیگران پهن کرده بود گیر کرد.》


من الهه گلکار عاشق ریاضی و ادبیات و نوشتن و خواندن رمان و مقالات هستم آرزویم این است که روزی مرزبندی ذهنی بین انسانها برداشته شود و همه علاوه بر عشق ملی وفرهنگ وباورشون عاشق هم و دوستار هم باشیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید