سلام دوستانِ گلم
همانطور که در قسمت اول زنده باد طنز گفتم ؛من در عید در وبینار استاد کلانتری شرکت کردم و مایلم با شما عزیزان، آموزههایی که در باب نثر طنز آموختم، در میان بگذارم.
در باب نثر طنز، خیلی اهمیت دارد که با سرچشمههای طنز فخیم فارسی در ابتدای کار آشنا شویم.
در بوبول از نمایشنامه و دیالوگ خیلی کمک گرفته و اثر را نمایشی تر کرده و به همین دلیل ،موضوع ملموستر شده است.
مثلا"پزشکزاد وقتی پس از انتشار کتابش، در آینه خودش را مینگرد میبیند؛ نه !یکم، مغرور شده!
سریع خودش و انصافش در عالم رویا ،به محکمه وجدان فراخوانده میشوند.
وجدان(قاضی):شنیدهام، خیلی تازگیها در تو احساسی پدید آمده، که گویا نویسندهای و استعداد خداداد نویسندگی داری؟
نفس: من نمیدانم در مورد چه سخن میگویی؟
وجدان:کسی که استعداد نویسندگی دارد آرام و قرار ندارد و از هر تفریحی میگذرد تا بنویسد آیا تو اینگونهای؟
نفس :نه عزیز ،من لاف عقل میزنم
وجدان :میشود برای دادگاه توضیح بدهی پس چرا وارد وادی نوشتن شدی؟
و .....
استفاده از" افسانه" ؛حالا فرقی نمیکند، ایرانی یا خارجی اش، فقط "ملموسبودنش" مهم است.
در این رابطه حکایتی در کتاب "کلاغه به خونش نرسید"اثر ابوالفضل زروئی نصرآباد را میخوانیم:
"یکی بود یکی نبود؛ آن قدیم که مدرسهای نبود کودکان به مکتب میرفتند، از قضا بعد از باز شدن مکتب دو دختر و پسر در یک نگاه عاشق هم میشوند، طوری که از ابتدا تا انتهای کلاس به هم خیره و آه ،سر میدادند!
استاد، که دید اینگونه است، دختران را در شیفت عصر و پسران را در شیفت صبح قرار داد ولی بشنوید، که پسر بعد از کلاس روبروی پنجره مکتب بنشستی و به دختر، خیره میشد و دختر نیز هر چند دقیقهای یکبار آهی از دل میکشید.
مکتبدار که دید تیرش به سنگ خورده؛ دختر و پسر را فراخواند و گفت؛" شما دوتن پدر و مادرم را درآوردهاید؛ سریع بگویید چه مرگتان است؟
پسر گفت:
"ای جناب میرزا ،بدان و آگاه باش ما دو تن، همانا جولز و ژولی دوقلوهای افسانهای هستیم، که اگر دستهای هم را بگیریم کارهای شگفتی میتوانیم، انجام دهیم.
پدر و مادر اصلی ما در چنگال امپراطیس اسیرند و ما باید آنها را نجات دهیم.
استاد ،فورا"گفت:" من آن سریال را دیدهام(در پرانتز در اینجا میفهمیم استاد دروغگو بوده چون آن زمان تی وی نبوده) و خیلی به آن علاقه دارم پس به شما کمک میکنم.
پس استاد، دوپرس چلوکباب و مقرری ناچیز (ناقلان گویند ۵هزار تومن آن زمان ) را به هر کدام داد و آن دو ناقلا را راهی کرد.
و آن دو تن دست هم را گرفتند و به محضر رفتند و عقد کردند😉
مثلا" زروئینصرآباد میآید نثر تذکرهالاولیای عطار نیشابوری باب در مدح عارفان را میگیرد و ببینید در مورد مدیر مجله گل آقا؛"کیومرث صابری" در کتاب "تذکره المقامات " چه میگوید:
"نقل است، در جوانی تعمیر ماشین میکرد پس ماشینی برای تعمیر برایش آوردن، گفت کردیم و همانا در دست او سوفاف دیدن و از این جهت است که او را ،سوپاپ خوانند.
"نقل است، ماشین تویتایش را دزدیدند، اما نظمیه خود او به حبس در کشید ،پرسید:" از چه باب است من را در محبس میکنید ،همانا من خود شاکیام؟ "فرمودند: از آن جهت که تو با حقوق چاپ یک گول آقای زپرتی ،از چه طریق به آن ماشین دست یافتی؟
"نقل است، که شبی در مناجاتش گفت :خدایا بر مشکلات مردم بیفزا!
خلایق پرسیدن ،از سبب آن مناجات!
فرمود : ما از گرفتاریهای مردم نون میخوریم هر چه فزونتر،مطلب بیشتر!
تقلید مضحک
مثلا" در فیلم پدرخواندهی ایرانی قالب را از خود فیلم پدر خوانده که فیلم جدی و مافیایی است میگیرند و فیلم طنز میسازند.
مثلا" ما نمونهاش را در فیلم" روز موشخرما "میبینیم آدمی که دائم یک روزش تکرار میشود.
موضوع بعدی:
لغت ها و فرهنگ لغات است.
من چند نمونه از این فرهنگ لغات و نویسندههایش و نمونهی کارها را در ذیل میآورم:
ایستگاهکردن: از دست کسی به بهانهای رها شدن وعلافش نگه داشتن
اوشگول تپه:شخصی غیر متعارف چاچول:هالو ،خل چتوغلی: گیج لاشواگاش: تنبل بیعرضه
آبدوغخیاری؛برزخ؛چشموچال؛چسیآمدن؛چیدن(به معنای برنامهریختن برای دورهمی و مسافرت) ؛گندهگوزی؛هرّو کرّ
اما در کتاب فرهنگ محبس
آب قلبش را میخوره.
آب چرخکن:دوش.
آقا سیروس:آدمفروش.
پتو:حبس تاریک.
حجّت: گیج و منگ.
اما هدف از این معرفیها این است که میتوانیم با لایههای زبان و فرهنگ مردمی که در مودشون مینویسیم آشنا باشیم.
آسایش:حالتی که از دیدن ناراحتی همسایه است.
آلبومعکس: شکنجه دوستان.
احترام: کچلی و یک آدم پولدار.
پدرروحانی: پدری که قصد کرده پدر نشود.
خارپشت:کاکتوس عالم حیوانات.
عذرخواهی: زمینهچینی برای خلاف بعدی.
عصبانیکردن:پدر کسی را سیاست مدار نامیدن.
غم و غصه: فرمی از ناخوشی که از موفقیت یاران پدید میآید.
در پایان این نوشتار باید یادی کنبم از فرهنگ دو جلدی توفیق که شامل دهها فکاهی کاریکاتور و بحر طویل است.
📷
ه