سه دور دویده بود و در تمام مسیر مسابقه دو میدانی پیشتاز بود .
کمکم میتوانست برای خودش صحنهی گرفتن مدال و جایزهی مسابقه را در ذهنش تصویر سازی کند.
دور هفتم بود که صدای نفسنفس زدن یکی از دوندهها را از فاصلهی نزدیک شنید.
کمی جا خورد تا جایی که یاد داشت در ده هیچکس نمیتوانست همپای او بدود جز یک نفر.
یک آن صدای آشنایی داد زد: "بَکِش کنار"
و بعد عبور چوبی از کنار گوش و افتادن روباهی و قدقد مرغی و زن تپلی که چادر به کمر دور شد.