صبح که از خواب پا شدم، در بهار ۲۰ سال پیش بودم، تو باغ عمویم، در بومهن ، همه جمع شده بودیم تا سیزده بهدر را به سلامتی در کنیم
دختر وپسرهای جوان و پرانرژی فامیل؛ همگی فقط به فکر بازی
بازی بعد از بازی
برنامه این طوری بود که بعد الظهر دوازدهم راه میافتادیم تا بتونیم تا شب چند دست وسطی و والیبال و گرگم به هوا و هفت سنگ بازی کنیم البته من بازی زو را هم دوست داشتم
در حالی که جاری ها و خواهرشوهرها داشتند با هم بساط یک دمپختک خوش عطر با ترشی و سبزی خوردن را جور میکردند ما بچه ها درحال یارکشی بودیم
موقع یارکشی نفست میرفت که چه وقت تو انتخاب میشوی گاهی دعوا میشد سر اینکه مثلا همه موقع یارکشی والیبال روح اله که از همه بلندتر بود را میخواستند و یا موقع وسطی همه مالک را میخواستند که فرزتر بود ولی کم پیش میآمد سر من کسی دعوا کند و من و یکی دونفر دیگر آخرین نفرات یار کشی برای بازی بودیم
گاهی بعضی مواقع سر نخواستن من دعوا میشد ولی خوبی جوانی در بی خیالی اش است، فراموش میکنی به تو بیحرمتی شده و بازی میکنی و اسپک میزنی و بل (گرفتن توپ روی هوا در وسطی)میگیری و تو هفت سنگ ،خر خوبی برای بقیه حیوانات میشوی
اما همه چیز اینطور پیش نمیرود
وقتی بزرگتر میشوی و هنوز موقع یارکشی ،سر نخواستن تو، دعوا میشود و کسی از اینکه تو پیشش باشی ،دوستش باشی ،استقبال نمیکند، شاید ،خیلی مواقع تو هم مشکل نباشی، و خود آن آدم ها هنوز با خودشون یکدله نشدند و شایدم تو آدم بازی یکی دیگر، یک جای دیگر، باشی، ولی دلت میگیرد ، برای اینکه ثابت کنی چه قدر خوبی، همه کاری میکنی، تا همه بفهمند چقدر اشتباه کردند، که تو را انتخاب نکردند
اما وقتی به خودت میآیی که یک توپ جمع کن هستی و بازی جای دیگری است و تو را مشغول خودشان کردند
آنجاست ؛که شاید لباس دیگران را تن زنی، و ماسک دیگران را بر چهره بگذاری، تا در بازی از ما بهتران انتخاب شوی
و بازی خودت و کسانی که جای دیگری منتت را برای سرگروهی میکشند، را فراموش میکنی و در بازی دیگران هم همیشه میبازی و یک سرباری ؛چون اجازه دادی انتخاب شوی تا انتخاب کنی
تو در کدام بازی هستی ؟خودت یا دیگران؟بازنده یا برنده
گ