ویرگول
ورودثبت نام
الهه گلکار
الهه گلکار
خواندن ۳ دقیقه·۲۳ روز پیش

نامه‌ای از یک غریبه۳

ادامه داستان نامه‌ای از یک غریبه۲

پازل‌های زیادی در برابرم بود

اولین استرسم از این سبب بود که آیا تاج‌بانو توانسته ماموریتش را به خوبی انجام دهد و جان رفیقان محبوبش را نجات دهد؟ سرانجام این ماموریت به کجا انجامید؟


یک‌دفعه به صرافت افتادم که ببینم اسم تاج بانو به ابجد معرف کدام اعداد است

و بعد از کنکاش فهمیدم ابجد تاج‌بانو سه عدد ۲۲ و۳۱ و ۴۲۲ هست. سریع صفحات مورد نظر را سرچ کردم در حالی‌که واقعا" هیجان‌زده بودم، صفحات مفاتیح را تندتند ورق می‌زدم صفحات نبود جای پارگی صفحات مشخص بود نفسی به آسودگی کشیدم و در درونم خیلی خوشحال شدم که تاج‌بانو توانسته کار درست را انجام دهد.


اما یک جای قضیه می‌لنگید ته قلبم احساس می‌کردم یک ماجرای مگو هنوز وجود دارد شاید نامه‌ی دیگری هم وجود داشته باشد.


تا این‌که تصمیم خودم را گرفتم و با یک کاسه آش‌رشته به دیدار همسایه جدید رفتم.

بعد از چند دیدار کم‌کم صحبت را به ماجرای کارتون کتاب‌ها و نامه‌ها رساندم و نامه را به سمت تاج‌بانو گرفتم .

به وضوح دستش می‌لرزید و عروسش هاج‌و واج و با چشمانی مضطرب به من خیره شده‌بود.


نامه را از من گرفت و در کمال تعجب نامه را به قلبش چسباند و آرام آرام اشک ریخت و دائم نامه را می‌بویید و می‌بوسید

گفتم اگر انقدر برایتان ارزش داشت چرا کارتون را داشتید از خودتان دور می‌‌کردید.

عروس گفت این نامه حکایت بوی پیراهن یوسف را دارد عاشقی جان می‌خواهد که مادر ندارد .

بعد از یک ساعت خود تاج‌بانو گفت من نتوانستم کاری که عشقم ازم خواسته بود را انجام دهم و دوباره چشمانش ابری شد.

کاملا" زبانم قفل شده بود صفحات که پاره شده بودند پس ماجرا چه بود تاج‌بانو گفت چون ابجد اسمم را نمی‌دانستم تمام صفحات مفاتیح را ورق زدم دو برگه ۲۲ و ۳۱ را پیدا کردم ولی صفحه ۴۲۲ چی؟ یکی قبل از من صفحه را پاره‌کرده‌بود و یک عمر از من اخاذی کرد

آن آدم بی‌شرف که بود؟ شوهرم

بله شوهرم من را مجبور کرد از نامزدم جدا شوم و با او ازدواج کنم من به خاطر نجات جان رفقای حزبی عشقم فداکاری کردم

اما بعدا" فهمیدم اون عوضی من را گول زده و یک نسخه از آن صفحه را فروخته و از این بابت سمت خوبی هم کسب کرده‌بود.وقتی من فهمیدم پسرم را شبانه برداشتم و فرار کردم و پس از این‌که من را پیدا کرد طلاقم را داد و بعدها پسرم را هم به من بخشید.

عشقتان همان که نامه را نوشت سرنوشت او چه شد


او سال‌ها قبل از من به عقد حزبش در‌آمده بود و هیچ‌وقت پس از آن نامه خبری از او نیافتم تا اینکه کتابی از او منتشر شد . او زنده‌ است تاج بانو؟ من درحالی‌که در پوستم نمی‌گنجیدم، پرسیدم.

اکنون کجاست؟ در همین خانه است کی را می‌گویید؟ پدربزرگت؛

پدربزرگ من!

مطمئن هستید بله کاملا" اما پدربزرگم آلزایمر دارد و هیچ‌وقت شما را به جا نمی‌آورد دیر آمدید.

اشکال ندارد بگذار من فقط در هوای او نفس بکشم.

یک ‌سال بعد پیکر تاج‌بانو را از زیرزمین خانه در حالی‌که نامه‌ی پدربزرگم در دستانش بود را تشییع کردیم .

و پدربزرگ من در کمال تعجب بعد از سالها گنگی رو به من کرد و گفت بانوی تاج و آیینه را کجا می‌برید؟













من الهه گلکار عاشق ریاضی و ادبیات و نوشتن و خواندن رمان و مقالات هستم آرزویم این است که روزی مرزبندی ذهنی بین انسانها برداشته شود و همه علاوه بر عشق ملی وفرهنگ وباورشون عاشق هم و دوستار هم باشیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید