ادامه داستان نامهای از یک غریبه
با ناامیدی در حال ورق زدن کتابهای داستان قدیمی و کتب ادعیه بودم که متوجه پاورقیهایی در حاشیه کتابها شدم اول توجهی نکردم چون حدس زدم خلاصهی حاشیهی کتابها باید باشد.
اما یکدفعه چیز عجیبی را در لای صفحات کتاب داستانی یافتم؛ پروانهای مرده که لابهلای صفحات کتاب سنجاق شده بود .
و یک کاغذ نامهی کاهی که اطرافش به نظر سوخته میآمد و بوی نای و رطوبت و کهنگی میداد داخل یک پاکت نامه با تمبرهایی که منقوش به عکس های قدیمی بود
کشف هیجانانگیزی بود که اندکی ترس و احساس گناه از کشف یک راز سر به مهر به سراغت میآید ولی این احساس اصلا" یارای مقاومت در برابر حس کنجکاوی ام را نداشت. همهی وجودم در ولع و هیجان دانستن آنچه در نامه بود در تبو تاب میسوخت.
نامه که با خطی درهم و شکستهی نستعلیق نوشته شده بود اینطور شروع شده بود:
برای تاجبانویم
سلام بانوی تاج و آیینهام
دیری است که هنگامهی دیدار میسر نمی شود ملالی نیست چون خبرهایی از وجودنازت به من رسیده که گویا در غیاب ما روزگار بر تو مهربانتر شده و سبب عذاب آن موجود نازنین گویا فلاکتی بوده که گریبانگیر من هست و خواهد بود که گویا تمامی ندارد.
عزیز تاج بانویم؛ نمیخواستم برایت در آستانه عروسیات دردسری درست شود ولی باور کن موضوع مرگ و زندگی در میانه است
در ابتدا استدعا دارم به هیچ وجه نگذار این نامه به دست غریبهای بیفتد.
در ادامه عرایضم ،عزیزم یادت میآید در آخرین دیداری که با تو داشتم مفاتیح و چند کتاب ادعیه و داستان پیشت به امانت گذاشتم که موجبات حیرتت شد چون من همانطور که میدانی خداناباورم.و از تو خواستم مواظبشان باشی تا یک رفیق آن را از تو بگیرد آن رفیق مرده است
قضیه از این قرار است که در حاشیه دعاهایی که در صفحات ابجد اسمت است شماره سازمانی افراد حزب به ترتیب نوشته شده است
از تو خواهش میکنم آن صفحات را پیدا و بسوزانی حتما" اینکار را بکن قضیه مرگ و زندگیه
خوب در اینجا ادامه نامه به علت کهنگی و کمرنگ شدن جوهر قلم میسر نبود .
اما این مرد که بود رابطهاش با تاجبانو چه بود؟
آیا تاجبانو توانسته، خواسته محبوب را انجام دهد ؟
دوستان عزیزم داستان ادامه دارد