ویرگول
ورودثبت نام
الهه گلکار
الهه گلکار
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

گنج ما

اواسط جنگ ایران و عراق بود، من آن زمان ۶ساله بودم، ولی به دلیل تاثیراتی که در ناخوداگاه من گذاشته، خاطراتی که از ان زمان دارم روشن تر از خیلی دیگر از خاطراتم است

پدرم ،خودش معمار خانه امان بود و یک پناهگاه کوچک در خانه ساخته بود، هر وقت آژیر قرمز زده می‌شد و این جمله نحس "علامتی که می‌شنوید علامت خطر است و معنای آن این است که ،خطر حمله هوایی است به محل امن بروید"و به سرعت مادرم با استرس، داداش کوچکم را بغل و دست خواهر کوچکترم را ،می‌گرفت و با جیغ و فریاد ما را از پای تلویزیون بلند می‌کرد و به پناهگاه می‌رفتیم مادرم از قبل، همیشه خوردنی هایی که ما دوست داشتیم در یک کیف در آن جا قرار داده بود که خیلی به ما بد نگذرد


ما بچه ها ،از جنگ و صدام نقاشی می‌‌کشیدیم و می‌خندیدم و بداهه هایی هم می‌سرودیم و کلا من معتقدم ،هنر بچه‌ها، تبدیل هر چیز نحسی به زیبایی و شادی است

خانواده ما هم، مثل بقیه خانواده های فامیل و همسایه‌ها پر بچه بود ما شش بچه ریز و درشت بودیم و همه چیز، حتی صدام را دست می‌انداختیم در این شرایط بداقتصادی و جنگ وعزیزانی از ما که شهید و جانباز و ازاده می‌ شدند و خانواده‌ها و جامعه را درگیر و ناراحت می‌کرد و نبود هیچ سرگرمی در تی وی و نبود موبایل و کلاسهای مختلف؛ سوال این جا بودکه چه چیز ما را در کنار هم و پر از روحیه قرار داده بود؟و گنج پنهان شادی ما چه بود؟



بگذارید داستانی بگویم نزدیک زمستان که می‌شد یکی از کارهایی که در خانواده ها انجام می‌شد ترشی و سبزی‌قورمه و این کارها بود یادتونه ؛مامان بیست کیلو سبزی می‌خرید و خاله و دختر خاله و دختر همسایه و همسایه ها تا دو سه ساعت، دور هم می‌شستیم از هر دری می‌‌گفتیم، می‌خندیدیم بعد تا یک ماه نوبتی تکرار می‌شد و سرگرم بودیم و یا اینکه اگر کسی مثلا می‌دید اقدس خانوم مریضه یا گرفتاری داره، بچه هاش را از مدرسه می‌اورد و همه اهالی سعی می‌کردند بی‌تفاوت نسبت به هم نباشند و مهربان و همه از شادی هم خوشحال و از غم هم ناراحت بودیم و گاها کمک می‌کردیم


در محله ما از همه جور ادمی بود مومن باحجاب بی حجاب بعضی تی وی هم نداشتند بعضی ویدیو هم داشتند ولی وقتی مشکلی بود کنار هم بودیم و این تفاوت های عقیدتی ، مشکلی درست نمی‌کرد،ما هم را دوست داشتیم، با هم شله زرد می‌پختیم، عروسی می‌گرفتیم، گریه می‌کردیم، دختر و پسر محله نسبت به هم تعصب و غیرت داشتیم و این جا غیرت یعنی مسوول بودن و شاد بودن ،در کنار هم ،احساس آرامش و امنیت داشتن؛ ما گنج هم بودیم



جنگ ایراندختر پسرشله زرد
من الهه گلکار عاشق ریاضی و ادبیات و نوشتن و خواندن رمان و مقالات هستم آرزویم این است که روزی مرزبندی ذهنی بین انسانها برداشته شود و همه علاوه بر عشق ملی وفرهنگ وباورشون عاشق هم و دوستار هم باشیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید