Mari anbarestani
Mari anbarestani
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

ته دیگ

مارلون وقتی که ته دیگی مامانشو میبینه
مارلون وقتی که ته دیگی مامانشو میبینه

#ته_دیگ
مارلون براندو عاشق ته دیگای مامانش بود، هرجا می‌رفت فقط می گفت ته دیگای مامانم، اصلا لب به ته دیگای هیچکس نمی زد.
مارلون چند روزی بود که مامانش رفته بود سفر خارج از کشور برای دیدن مادربزرگ مریضش، و تو این مدت که مادرش نبود از بی ته دیگی داشت می مرد.
هر روز زنگ میزد به مامانش و می پرسید، پس کی میای؟ مامان بزرگ بهتر نشد؟ کس دیگه ای نیست پیشش بمونه؟... خلاصه که هم خودش عاصی شده بود، هم مامانش رو عاصی کرده بود.
یه شب که از درد خماری بی ته دیگی داشت به خودش می پیچید، پاشد رفت یه قابلمه برداشت سرش کرد تو قابلمه شروع کرد زار زار با صدای بلند گریه کردن، اینقدر گریه هاش جیگر سوز بود که هرکس می شنید با خودش می گفت: چه اتفاقی افتاده؟ حتما کسی مرده...
اما نه مارلون تو ترک بود... بخاطر همین دردش زیاد بود... تا پوست و استخونش رو می سوزند... اما چیکار باید می کرد مجبور بود که ترک کنه... میدونی چرا؟ چون مامانش زنگ زده و بهش گفته که: مارلون مامان بزرگت فراموشی گرفته، من مجبورم دیگه پیشش همینجا بمونم، میدونی که کسی رو نداره، آره... سخته اما از امروز باید نقش یه مردی رو بازی کنی که از ته دیگ متنفر، مارلو پسرم می‌دونم که میتونی، تو از پس هر نقشی بر میای. خداحافظ مارلو.

ته دیگته
فقط بنویس.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید