معین خالقی
معین خالقی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

آدم فضایی(فصل اول-قسمت پنجم)

به چشم گربه ای ها خیره نشو

آتنا با مادر و مادربزرگش زندگی میکرد. باباش تکنسین تعمیر هواپیماهای جنگنده بود. موقع تعمیر در اثر یه اشتباه انسانی از دنیا رفت. این همه ی چیزی بود که به خانواده شون گفتن. حتی جسد اون خدا بیامرزم ندیدین. فقط یه روز تابوت مهر و موم شده ای رو با مراسم و تشریفات خاصی آوردن تو محل و بعد از نواختن مارش نظامی، بردن تو قطعه ی شهدا خاک کردن.

مادر آتنا، زن جوون و ریز نقشِ سی و پنج ساله ای بود که از نظر جثه کمی از دخترش کوچیکتر بود. همین یکم گَرد سالخوردگی هم بعد فوت احمدآقا رو چهرش نشست. آتنا میگه تا قبل از فوت پدرش هروقت که دوتایی باهم بیرون میرفتن همه فکر میکردن خواهرن. مادربزرگش هم با اینکه هفتادسال از عمرش گذشته بود ولی بشدت حواس جمع و تند و تیز میزد. حتی دستش تو جیب خودش بود و ازین بابت خیلی هم به خودش افتخار میکرد. فال قهوه و پاسور میگرفت و خودش میگفت رمل و اُسطرلابم بلد بوده ولی الآن دیگه جونشو نداره تاس رمالی بندازه. بعضی زنای محل چنان به فال هاش اعتقاد دارن که حتی بعد اینکه ازین محل رفتن، هنوزم سراغشو میگیرن و میرن پیشش. تازه شهرتش دیگه فقط داخلی نیست، چندتایی مشتری خارجی هم پیدا کرده که همین خانومای محل معرفی کردن و هربار میان پیشش، زنگ میزنن خارج تا طلعت خانم براشون فال بگیره. پیرزن هم حسابی پیاز داغشو زیاد میکنه و تحویلشون میده. یبار شنیدم گفته بود که این فال های راه دور بیشتر خسته ش میکنه و جون بیشتری ازش میگیره، با همین ترفندها هم حق و حساب خودشو دولا پهنا حساب میکرد. خیلی آدم فیلمیه. اگه چیزی از فالی که برات میگرفت فراموش میکردی و دوباره ازش میپرسیدی میگفت: دیگه یادم نمیاد، من وقتی فال میگیرم موکل هام این حرفارو تو گوشم میخونن و منم بلند بلند میگم. دیگه بعدش خودمم نمیدونم چی گفتم! اینجوری خودشو امین مردم هم جلوه میداد و مشتریاش مطمئن میشدن پرونده های مشاوره شون جایی ثبت نمیشه. کارش چنان رونق گرفته که بعضی مشتریا صداشو ضبط میکنن. ولی طلعت خانم برای اونم یه پول اضافه ای میگیره. نمیدونم والا! لابد این کارم بیشتر خسته ش میکنه.

یبار مادرم رفت پیشش. اما بقدری از فالی که گرفته بود و حرفایی که شنیده بود منزجر شده بود که وقتی اومد خونه گفت این که فال نبود، زنیکه همه ش نفوس بد زد. نعوذبالله فکر کرده خداس. والا پیامبراشم با این قاطعیت از آینده حرف نمیزنن. پول مفت میگیره که لیچار بار مردم کنه. من نمیدونم بقیه چجوری انقدر قبولش دارن و میرن پیشش. حتما به اونا حرفای خوب خوب میزنه. اینو که گفت خودشم یه لحظه ساکت شد و به فکر فرو رفت...

چرا طلعت خانم باید برای مامان من فال بد بگیره ولی برای بقیه ی زنا حرفای خوب خوب بزنه؟


پایان قسمت چهارم

فالفالگیریمادربزرگهمسایه‌هاآدم فضایی
من یک مهندس صنایع هستم که به نوشتن علاقه دارم. دوست دارم مرزهارو نادیده بگیرم. چه در علم، چه در تخیل.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید