معین خالقی
معین خالقی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

آدم فضایی (فصل اول-قسمت دوم)

به چشم گربه ای ها خیره نشو

به نزدیک خانه که رسیدم، دستم را در جیبم کرده و دسته کلیدم را که همیشه عادت دارم آنرا در جیب سمت راستم بگذارم، درآوردم و درب را باز کردم.

خانه ی ما یه ملک قدیمی بود که انتهای یه نیم کوچه‌ی نسبتا پهن بن بست قرار داشت. طی این سالها، انقدر که این کوچه رو آسفالت کرده بودن، حالا دیگه درب خونه هامون یکم پایین تر از سطح کوچه شده بود. محله ی ما ازون محله های شلوغ منطقه هشت بود که هنوزم با یکم تمرکز میشد بوی بازی های بچگی رو درش احساس کرد. همیشه احساس میکردیم به اندازه ی کافی بازی نکردیم. با اینکه فقط برای ناهار و شام میومدیم خونه، بازم وقتی شب میشد حس میکردیم یه دست بازیه دیگه به این کوچه بدهکاریم. حتی هنوزم احساس میکنم بچگی مو یه جایی توی همین کوچه ها جا گذاشتمو خوب قدرشو ندونستم. میدونم که همین الآنشم قدر جوونیمو نمیدونمو اونطور که باید و شاید ازش استفاده نمیکنم، اما فعلا کاری هم از دستم بر نمیاد. البته فقط من نیستم که این حسو دارم، انگار تو تمام این شهر خاک مرده پاشیدن. دیگه هیچکس دل و دماغ عشق و حال کردنو نداره. انگار همه یه جورایی منتظر یه اتفاق خاصی هستن!!! شاید یه اتفاق بد که از وقوعش ترس دارن! دیگه حتی سالهاست که کسی تو این محله عروسی نگرفته. یادمه قدیما وقتی مراسمی می‌شد، همین حیاط کوچیکمون محل برنج زنی و پخت و پز بود. امکان نداشت بتونی خودتو سالم برسونی اون سر حیاط و وسط راه چهارتا فحش و تشر از زنا نخوری که ذلیل مرده از جلوی دست و پا برو کنار.

نگاهم به گوشه ی حیاط افتاد که به زیر زمین ترسناک بچگی هامون راه داشت. قبل تر اونجا حموم بود و قدیما هم آب انبار بوده. اما من یکی دوبار بیشتر اونجا حموم نرفتم. ماده گربه ای که احتمالا تو زیرزمین بچه کرده بود، محکم به من زل زده بود. وقتی تو چشماش نگاه کردم دوباره چشمای اون موجود عجیب غریب اومد تو ذهنم!!!موهای تنم سیخ شد!! همینطور که عرض حیاط رو به سمت در ورودی راهرو طی میکردم با چشماش دنبالم میکرد و همون پلک زدن خاصش رو انجام داد. سعی کردم نگاهمو ازش منحرف کنم، اما همچنان نگاهم میکرد. انگار میخواست با نگاهش چیزی رو به من بگه. چیزی شبیه یه هشدار! انگار که اونم از اتفاقی که امروز افتاده بود خبر داشت، ولی سعی داشت به من بگه به نفعته که فراموشش کنی.


پایان قسمت دوم


زیرزمینآب انبارجن و پریعجیب و غریبپخت و پز
من یک مهندس صنایع هستم که به نوشتن علاقه دارم. دوست دارم مرزهارو نادیده بگیرم. چه در علم، چه در تخیل.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید