ویرگول
ورودثبت نام
محمد کسرایی
محمد کسرایی
محمد کسرایی
محمد کسرایی
خواندن ۷ دقیقه·۵ ماه پیش

قاتل بی‌صدا

یه شب سردی در پاریس بود چند تا جون که تصمیم گرفته بودند برای تعطیلات به یه جایی برن گفتم که چه بهتر از جنگل رفتن ۶ نفر بودند هر کدومشون از یه جایی بود یکی اسمش تونی بود اصلیتش از آمریکا بود دو نفر دیگه هم مسلمون بودن یکی اسمش کریم بود یکی هم از الجزایر زین الدین سه تا هم دختر بود سارا النا و شکیرا بود ماشین روشن کردن و به سمت جنگل رفتن رسیدن به یک کلبه ته جنگل بود ترسناک بود شب بود به هوای فرانسه هم سرد بود همه رفتن توی کلبه تونی رفت توی ماشین و چند تا شیشه مشروب برداشت آورد خندید و گفت یاید بچه‌ها بیاین بخورید کریم زین الدین که مسلمون بودن گفتن نه ما نمی‌خوریم تونی اصرار کرد گفت یک شب هزار شب نمی‌شه اونم قبول کرد نشستم به خوردن با شیشه مشروبو چرخوند و افتاد به کریم گفت که جرات یا حقیقت جرات انتخاب کرد و رفت به بیرون باید به مدت یک ساعت بیرون موتورشو روشن کرد و رفت همینجور که یک نیم ساعتی بود که از کلبه دور شده بود صدای وحشتناکش شنید و واستاد که ببینه چه صداهاییه دو نفر نزدیک کریم داشتم می‌شدم دو نفر با تبری به دست کریم ترسید و فرار کرد رفت داخل کلبه ه بچه‌ها گفت ببینید من رفتم به بیرون دو نفرو دیدم تونی خواست شبشون خراب بشه و به کریم گفت آشغال عوضی این بچه بازی‌ها رو در نیار یادت رفته که برای چی اومدی اینجا تازه دوزاریش جا افتاده بود که سارا رو دوست داره خودشو جمع کرد دوباره تونی خندید و یشه‌های مشروبشو آورد و بازی رو شروع کرد چرخوند این دفعه به النا افتاد النا هم که ترسیده بود حقیقت انتخاب می‌کنم تونی گفت چند تا دوست پسر داری گه داشت پیش از حد جلو می‌رفت و سوالای شخصی داشت می‌پرسید النا عصبانی شد گفت بس کن ن دیگه بازی نمی‌کنم بهش گفت اگه دوست نداشتی بازی کنی غلط کردی اومدی توی بازی دعوا گرفت بینشون شکیرا اومد گفت بس کنید تونی هم که ترسیده بود بازی رو جمعش کنن دوباره شیشه مشروب چرخو ن این دفعه با خودش افتاده بود خودشم که جرات انتخاب کرد و رفت بیرون ماشین رو روشن کرد و رفت ۲۰ کیلومتری اونجا فروشگاه کوچیک اونجا رفت فت ۴ بسته سیگار می‌خوام پیرمردم که فضول بود گفت ۴ بسته سیگار تو که یک نفری تونی هم گفت دوستام داخل کلبند ۲۰ کیلومتری اینجا پیرمرد گفت زودتر اونجا رو ترک کنید تونی گفت چرا پیرمردم گفت اینجا اتفاقات بدی برای همه میفته زودتر از اونجا برید تونی سوار ماشین شد و رفت توجه به حرفای پیرمرد نمی‌کرد زدیک کلبه که داشت می‌شد صدای وحشتناک شنید و اصلاً براش مهم نبود و دید که دو نفر نزدیک کلبند با تبر اصلاً براش مهم نبود رفت داخل کلبه و انگاری هیچ اتفاقی نیفتاده سیگارا رو به بچه‌ها تعارف کرد دوباره گفت بیا بازی کنیم دوباره شیشه مشروبو چرخوند و این دفعه به شکیرا افتاد کیرا که دختری نترسی بود گفت من جرأتو انتخاب می‌کنم رفت بیرون نزدیک یک قبرستون شده بود یه نخ سیگاری روشن کرد و همونجا واستاد دید که دو نفر دارن نزدیکش میشن فرار کرد و پشتی قبر قایم شد با تبر داشتن دنبالش می‌گشتن و پیداش کردم شکیرا ترسیده بود یکی از اون مرد تبر آورد بالا که به شکیرا بزنه ولی فرار کرد چکی را مینجور که داشت دور می‌شد پاش به یک سنگی خورد و پاش شکست همینجور که داشت فرار می‌کرد اونا پیداش کرده بودند دیگه راه فراری نبود هرچی داد می‌زد کسی نبود که کمکش کنه و در آخر یکی از اون مردا شکیرا رو با یک ضربه از تبر کشت و اومد توی قبرستون تو یکی از قبرها یکی از قبرها انداختش زین الدین بچه‌ها حواستون کجاست الان یک ساعته که شکیرا رفته بیرون و هنوز نیومده اتفاق بدی براش افتاده تونی با خنده گفت نه اون دختر قوی حتماً میاد کریم دیگه داشت کم کم نگران و رفت و از یر صندلی موتورش اسلحه‌شو درآورد گفت دیگه خنده و بازی بسه من گفتم دو نفر نزدیک ما میان همه رفتن دنبال شکیرا بگردن ولی پیدا نشد کریم اسلحه سارا داد گفت که حواست به همه چیز باشه زین الدین و کریم رفتن سوار ماشین بودن رفتن که دنبال شکیرا بگردند رسیدن قبرستون هرچی داشتم الش می‌گشتم پیداش نمی‌کردم نمی‌دونستن که مرده یکو کریم به ذهنش رسید که بگه از هم جدا شیم ین کارو نباید می‌کردن ولی کردن ین‌الدین یه نخ سیگاری روشن کرد راه می‌رفت و قدم می‌زد و یکو دو تا مرد دید داد زد گفت کریم بیا اینجا من دو نفرو دیدم کریم رسید دو تا مرد از اونجا رفته بودن اشتن نزدیک ماشین می‌شدم یکی از قبرها رو نگاه کردن و دیدن شکیرا اونجا سر از تنش جدا شده زین الدین ترسیده بود اد می‌زد و دوتاییشون فرار کردن به سمت ماشین کریم ماشین رو روشن کرد زین الدین سوار شد مرد نزدیکشون بودن یکیشون شیشه ماشینو شکست اون یکی هم با یک ضربه زد توی سر زین الدین کریم فرار کرد و به سمت کلبه رفت مین جور خون داشت می‌ریخت ولی زین الدین مرده بود همه ترسیده بودن جسدشو گذاشتن گوشه اتاق و کریم بتونی گفت همه اینا تقصیر توئه لعنتی ببین چیکار کردی برای بازی مسخره دو تا از بهترین دوستام مردن النا با ترس و لرز گفت چه اتفاقی افتاده شکیرا مگه چی شده گفت اونم مرده خترا که از ماجرا چیزی نمی‌دونستن بالاخره تونی همه حقیقت رو گفت که نزدیک کلبه دیده کریم عصبانی شد و گفت چرا زودتر نگفتی می‌خواستم شب خراب بشه ولی نمی‌دونستم که شب خیلی وقته خراب شده سارا گفت زودتر باید از اینجا بریم گفت نه تا صبح بشه بعد ینجا رو ترک می‌کنیم کریم گفت باشه قبوله ولی سر و صدا میومد بیرون کریم لب پنجره واستاده بود داشت سیگار می‌کشید سارا اومد کنارش گفت یه نخ سیگارم به من بده ا همدیگه داشتن می‌کشیدن کریم به سارا گفت من خیلی دوست دارم سارا چه موقعی چه حرفاست کریم گفت شاید دیگه زنده نباشی داشتن ز حرفاشون لذت می‌بردند که یکو سرصداست بیرون اومد کریم با اسلحه فرار کرد به بیرون چند تا تیر شلیک کرد و گفت آشغال‌های عوضی نزدیک ما بشید در همون حین یکی از اون مردها وارد کلبه شد و با یک ضربه تبر توی سر الناز کل زمینو خون گرفته بود سارا چاقو رو برداشت و حمله کرد به مردی که تبر دستشه و با یک ضربه اونو کشت کریم اومد النا مرده همه که از اون مردای تبر به دست ولی تونی خشکش زده بود خندید و گفت همه اینا یه بازیه کریم گفت چه بازی تونی با لبخند جواب داد همه اینا یه بازی تونی گفت تو من کشوندم تو اینجا که همچین اتفاقات برای شما بیفته کریم گفت یعنی باعث و بانی این مشکلات ما تویی تونی جواب داد آره اون موقعی که شما به حساب خودتون دوستای من بودید چقدر بدی در حق من کردید با تاوانشو بدید اسلحه رو درآورد ی‌خواست سونی رو بزنه با یک تیر ولی سارا جلوشو گرفت سارا گفت زودتر باید سوار ماشین بشیم و بریم دوتاییشون سوار ماشین شدن و محلو ترک کردن ولی تونی دست بردار نبود ‌خندید و دنبالشون می‌دوید دنبالشون دوید و بالاخره با موتور جلوشونو گرفت کریم گفت چه مرگت شده من نمی‌خوام تو رو بکشم تونی گفت گه تو نکشی من این کارو می‌کنم و این شد که با همدیگه درگیر شدن داشتم با همدیگه دعوا می‌کردن و یک ضربه چاقو تونی به کریم زد همینجور بود خون که روی زمین می‌خواست بره که سارا هم بکشه کریم اسلحهشو درآورد و یک تیر به تو می‌زد و تونیم مرد بارون گرفته بود یه روز بارونی برای فرانسه بود زمین پر خون شده بود سارا نمی‌دونست باید چیکار کنه در همون حین مرتیکه ی‌خواست اونا رو بکشه اومد و کریم رفت جلوی اون مردو بگیره و با یک ضربه تبر کریم کشت سارا اسلحه خودشو گرفت و یک تیر تو سر مرد تبر دست زد با سرعت سوار ماشین شد و روشن کرد ا عجله داشت فرار می‌کرد که رسید به یه خیابون ا سرعت داشت می‌رفت ماشینش چپ کرد از صبح که شد چشم باز کرد دید تو بیمارستانه پلیس گفتن چه اتفاقی افتاده همه ماجرا رو گفت پلیس رفتن به و هیچ اثری از جسد و یا خونی نبود دیگه داشتن کم کم حرف‌های سارا شک می‌کردند سارا می‌گفت من دروغ نمیگم ولی خب پلیس مدرک نیاز داشتن هیچ مدرکی نبود انگار یکی اومده بود و همه رو پاک کرده بود سارا بعد ۴ روز به خونه برگشت خسته بود دوستاشو از دست داده بود ی‌دونست که چیکار داره می‌کنه زیر گاز روشن کرد و یه کتری آب جوش گذاشت کتری سوت کشید و که آب گرمه چایی درست می‌کرد که یک نفر در زد رفت درو باز کنه دید یک نفر با لباس مشکی جلوش واستاده و از جیبش چاقو درآورد سارا داد زد و مردم با یک ضربه چاقو سارا رو کشت و اون محلو ترک کرد پایان داستان. نویسنده محمد کسرایی

دوست پسر
۴
۰
محمد کسرایی
محمد کسرایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید