محمد کسرایی·۵ ماه پیشقاتل بیصدایه شب سردی در پاریس بود چند تا جون که تصمیم گرفته بودند برای تعطیلات به یه جایی برن گفتم که چه بهتر از جنگل رفتن ۶ نفر بودند هر کدومشون از…
محمد کسرایی·۵ ماه پیشعشق یک طرفهیه روز آفتابی در انگلستان بود رفته بودم قدمی بزنم که ناگهان یه دختری رو دیدم آفتاب زده بود روی صورتش اونو نورانی کرده بود و چقدر قشنگ موهاش…
محمد کسرایی·۵ ماه پیشداستان واقعی از سربازییه روز بود که بابام موقعی اومد خونه بهم گفت بسه دیگه ا کی میخوای بخوری و بخوابی جمع کن خودتو ۲۰ سالت شده میخوای یه کاری بکنی همش میخوای…
محمد کسرایی·۵ ماه پیشتنهابعضی وقتا آدم تو زندگیش تنها میشه وقتی میرم تو خیابون تو پارک یبینم که همه آدما دارن میگن میخندن و چرا اینه که روی زمین باهات تنها باشه ر…