فرعی اول از اصلی دوم ۳
سال ۱۳۵۰
من: بابا...
بابام: جانم پسرم
من: بابا. دزدی یعنی چی؟
بابام: بابا جان. این کلمه رو کی بهت یاد داده؟! از کجا شنیدی؟!لابد مادرت بهت گفته. هان؟
مادرم: نه بابا جان. این بچه از صبح تا شب تو کوچه وله.حتما از یکی از بچه ها شنیده.
من: بابا. اگه خیلی معنی زشتی میده نمی خواد بگی. اصلا ولش کن. ناراحت نشو.
بابام: نه عزیزم. دزدی یعنی برداشتن مال و اموال و چیزهایی که برای آدمهای دیگه است؛ بدون رضایت اونها. مثلا اگه دوستت یک توپ یا تیله یا چیز دیگه ای داشته باشه؛ تو حق نداری بدون رضایت اون ؛ وسیله بازی دوستت رو برداری. به این میگن دزدی.
من: یعنی هر کسی چیزی که برای دیگران باشه رو بی اجازه اونها برداره میشه دزد.
بابام: آره . تقریبا همینه.
من: حالا اگه کسی هوای کس دیگه رو برداره چی...؟اگه نفس کس دیگه رو برداره چی؟ اونهم دزدیه؟
بابام: نگاه کن یک الف بچه چه حرفهایی میزنه ؟!آخه چطور میشه هوای کس دیگه ای رو دزدید؟ نفس کس دیگه رو دزدید؟!
من: همین الان که تو داری تو اطاق سیگار میکشی من نمیتونم نفس بکشم و دارم خفه میشم. پس تو داری دزدی می کنی . درسته؟؟
بابام: اوه. اوه. چه گوه خوریهای زیادی. میکشم که میکشم. مگه مال پدرت و میکشم؟ بلند شو از جلوی چشم من گم شو تا تیکه پارت نکردم. به امام هشتم این گوه خوریا رو ننت بهت یاد داده. وگرنه تو نیم وجبی از این حرفها بلد نبودی. بلند شو و برو گم شو ...
سال۱۳۵۵
من: مادر..
ننم: هان. بنال .د حرف بزن ببیم چی میگی. باز تو مدرسه دعوات شده و کتک کاری کردی؟
من: نه
ننم: پس چی؟ تو هیچوقت الکی از راه نمی رسی و اینطوری سرو صدا کنی. د بگو تا یادت نرفته.
من: من امروز از مدرسه تا خونه تنها بودم و هیچکدوم از رفیقهام همرام نبودند. برای همین حسابی به در و دیوارها و خیابونها و آدمها نگاه کردم. میدونی. امروز چند تا دزد درست و حسابی تو همین خیابون خودمون پیدا کردم. میخوای برات بگم؟
ننم: لعنت خدا بر شیطون حروم زاده. باز این پسره چیز خورد شده. باز دیوونه شده. باز میخواد حرفهای صد تا یک غاز بزنه.خوب. بگو. ولی جلوی بابات نگی ها. باشه؟
من: باشه. همون اولی که از مدرسه زدم بیرون یک آقاهه رو دیدم که ماشینش رو جلوی پل خونه یکی دیگه گذاشته بود.آقاهه میخواست بره تو خونه خودش ولی نمیتونست.
ننم: خوب! این کجاش دزدی بود؟ لابد دزده هم بالای دیوار خونه آقاهه بود؟
من: خوب مادر من؛ اونی که ماشینش رو جلوی پل مردم گذاشته بود؛ دزده بود. اون دزده کلی از وقت و انرژی صاحب خونه رو دزدیده بود. حق استفاده از پارکینگ اون رو دزدیده بود.حالا فهمیدی؟
ننم: جل الخالق. از دست این دیوونه. خوب. دیگه چی؟
من: بعدش چند تا موتوری دیدم که از دودکش موتورهاشون دود غلیظ بیرون میامد و تمام خیابون رو پر کرده بودند از دود. اینهم توضیح بدم؟!
ننم: بعدش....
من: بعد از اون یک ماشین دیدم که تو پیاده رو پارک شده بود. حاج اسمال میوه فروش رو دیدم که داشت قسم میخورد که میوه ها مال امروزه. ولی دروغ میگفت. برای دیروز و شاید هم پریروز بود. یکی از کارمندهای بانک میدون پایینی رو دیدم ( همون بد اخلاقه) که تو ساعت اداری داشت برای خونش سبزی و میوه می خرید. یکی....
ننم: خوب. خوب.بسه.همینطوری پیش بری نصف ملت رو میکنی دزد مادرزاد و خیالت راحت میشه.
سال ۱۳۸۰
من: خانم...
خانم: بله
من: میشه چند لحظه دست از کارهات برداری و بیایی پیش من؟
خانم: یا حضرت عباس.باز این مرده رو هوا برداشت. مادر بیچارش گفته بود که این پسره عقل درست و حسابی نداره. ولی من بدبخت گول ظاهر مظلومش رو خوردم و زنش شدم. باز کجا رو کشف کردی جناب نیوتن؟
من: به نظرت اگه یک پیمانکار یک سدی رو تو یک منطقه بزنه و بعد از احداثش بفهمند که اون سد کارایی نداشته و قبل از احداث درست و حسابی مطالعه نشده بوده؛ اینجا پیمانکار دزدی کرده؟ اگه یک پل بزنه و خوب درست نکنه و خراب بشه چی؟ اگه یک ساختمون؛ یک جاده ؛ یک کارخونه؛ یک موتور؛ یک لباس ....
خانم: نظرت چیه که یک دیوار دور مملکت بکشیم و روی درش بنویسیم زندان مخصوص دزدها؟! حالا هم بلند شو بجای این چرت و پرتها برو سر کوچه چند تا تخم مرغ بخر که امشب شام نداریم. آشغالها روهم ببر. پاشو برو یک هوا بخوره سرت از این گیجی در بیای.
سال ۱۳۹۰
پسرم: بابا
من : بله
پسرم: بابا. به نظرت اگه یک نفر یک وسیله ای رو درست کنه و بخواد با فروش اون پول در بیاره و یک نفر دیگه بدون اجازه سازندش و بدون اینکه پولی به صاحبش بده از وسیله استفاده کنه ؛ این دزدیه؟
من: بله. حتما حتما دزدیه.دزدی که فقط از دیوار مردم بالا رفتن نیست. همین هم میشه دزدی.
پسرم: یعنی الان که تو در حال استفاده از نرم افزارهای شرکت مایکروسافت هستی ؛ از ورد تا اکسل و ویندوز و بقیه نرم افزارها که قفل اونها رو شکستی و بدون اینکه اونها رو از سازندش بخری داری مجانی استفاده می کنی؛ داری دزدی می کنی؟!
من: نه بابا جان. این عرف شده تو مملکت. یعنی همه دارند این کار رو می کنند.....
پسرم: یعنی اگه همه یک خلاف رو انجام بدن دیگه دزدی نیست؟
من: پسر جان. پاشو برو به بازیت برس. سر من رو هم بیشتر از این درد نیار. پاشو برو بابا جان.
سال ۱۴۰۰
نوه من: بابا بزرگ
من: بله بابا جان
.
.
.
۲۲ ابان ۱۴۰۰