بعد از مدت ها برگشتم. واقعیتش انگیزه ای نداشتم برای نوشتن. فکر میکردم که متنام به درد لای جرز دیوار میخوره!منتها تصمیم گرفتم یک بار دیگه برگردم و بنویسم. چرا که سلاح یک نویسنده، قلمشه(البته اینجا چون فضای مجازیه، درواقع باید بگیم کیبوردشه!)
چند وقته که به یه موضوعی به نام «خود» فکر میکنم. ما تقریبا تو زندگیمون، آدم های مختلفی میان و میرن. بعضیاشون میشن مایه ی شادی بعضی هاشونم مایه ی آبادی!(آبادی از اون نظر!!). ولی هر چی که هست، در نهایت یک نفر برای ما میمونه:خودمون!
چقدر شده که از خودمون بخاطر اینکه حضور داریم تشکر کنیم؟ما واقعا بهترین پشتیبان خودمون هستیم. شاید اگه از درون نگاه کنیم متوجهش نشیم ولی یکبار که خاطراتمونو از دید یه سوم شخص، یه آدم بیرونی ببینیم، متوجه میشیم که وای پسر ما واقعا فوق العاده ایم! روزهایی رو گذروندیم که خیلی نیاز داشتیم کسی کنارمون باشه ولی کسی کنارمون نبود؛ شب هایی که آرزو میکردیم صبح نشه و جناب عزرائیل بیاد استقبالمون! منتها اون شب های لعنتی صبح شد و ما بیدار شدیم و دوباره به این زندگی مسخره ادامه دادیم. حتی تصورشم سخته چه برسه به انجام دادنش!.
خلاصه اینکه قدر خودتونو بدونید. شاید عالی نباشید ولی قطعا افتضاح هم نیستین! درسته؟
(پ.ن:یه استادی داشتم که میگفت ما نه اون بالا بالاییم نه پایین پایین. ما همین وسط مسطاییم و با همین وسط بودنمون خوشیم:))