امروز اتفاقی یک مموری با حافظه یک گیگ قدیمی پیدا کردم و آن را روی سیستم گذاشتم و عکس هایی از 14 سال پیش بالا آمدند و خاطراتی را در ذهنم زنده کردند.
یادم میاد اون موقع ها نامزد داشتم(که قسمت نشد بهم برسیم) موقع رفتن دختره گریه میکرد ،مادرم گریه میکرد و خودمم با دنیایی از رنج و غم رفتم ...تو پادگان همه تو فکر این بودیم که زود خدمت تموم کنیم و بریم دنبال رویاهامون....سالها گذشت امروز عکسا قدیمی رو واسه بچه های گردانمون فرستادم همه میگفتن یادش بخیر کاش برگردیم کاش دوباره باهم باشیم یادش بخیر و دلتنگ بودن،،چند نفر مردن حالا تو تصادف و..بعضیا ازدواج کردن بعضیا مهاجرت بعضیا سر کار و بعضیا زندان و خلاصه هرکس ی نقطه ای و دیگه هیچوقت اون روزا برنمیگرده و شاید تو زندگی بعدی دوباره همو ببینیم...بله بعضی از لحظاتی که براتون سراسر رنج و استرس هستن ی روزی براتون تکرارش آرزو میشه پس الکی چیزی رو برا خودمون سنگین جلوه ندیم و اینو بدونین فردا که از این جهان درگذریم با هفت هزار سالگان همسفریم...از زندگی لذت ببرید یا لااقل تو اوج غم و مشکلات بدونید بقول سعدی بزرگ همه چیز یا درست میشه یا تموم میشه....