دانشگاهم که تموم شد توی تهران و دور از خانواده، گفتم یه شغل پیدا کنم و به درآمد برسم و زندگی مجردی رو ادامه بدم تا توی این شهر پیشرفت کنم و برنگردم سربار پدر ومادرم بشم. اول گشتم دنبال شغل مرتبط با رشته تحصیلیم که پیدا نشد. گشتم دنبال یه شغل غیرمرتبط با رشته تحصیلیم که خداروشکر اون هم پیدا نشد. بعد گشتم دنبال هر شغلی که بشه ازش به اندازه نمردن، پول درآورد، دیدم این هست. من هم دیدم ماشالله سفره گستردهست، دو تا برداشتم تا با یکیش نمیرم و با یکیش پسانداز کنم که وقتی پیر شدم بتونم زندگی کنم!
زنگ زدم به بابام گفتم توی کتاب مطالعات اجتماعی نوشتهبود، نیازهای اصلی اعضای خانواده عبارتند از خوراک، پوشاک و مسکن. من خوراک و پوشاک رو خودم ردیف میکنم. طبق همون کتاب، این مسکن رو چه میکنی واسه ما؟ گفت بابا جان! من خودم امسال صاحبخونه وسایلم رو میریزه توی خیابون، مسکن تو رو چیکار میتونم بکنم؟ میخوای پاشو بیا اینجا همه با هم کف خیابون یه لقمه نون خالی بخوریم! گفتم بابا کتاب که اشتباه نمینویسه. مسکن نیاز اصلیه، من هم اعضای خانواده هستم دیگه. گفت نه باباجان! کدوم اعضا؟ به صورت کاملا قانونی، فارغالتحصیل که شدی، شرکت ما حق اولادت رو از حقوقم حذف کرده. طبق همون قانون، تو دیگه اولاد من نیستی!
منطقی بود! این شد که دوباره بعد از چهارسال زندگی دانشجویی، افتادم دنبال همخونه و خونه مجردی. یه آپشن خیلی خوب من برای همخونه شدن این بود که به خاطر دوشغله بودن، کلا خونه نبودم. یعنی همخونه من اصلا انگار همخونه نداشت. فقط یه جنازه توی تاریکی شب میومد یه گوشه میخوابید و توی تاریکی نیمهشب بیدار میشد و میرفت. سر ماه هم اجارهاش رو میداد. دیگه چی بهتر از این؟
خلاصه سالها پیدرپی گذشت تا اینکه خبر رسید میخوان یکی از نیازهای اصلی اعضای خانواده یعنی مسکن رو تامین کنن. ما گفتیم آقا در ناامیدی بسی امید است، بریم دنبالش ببینیم خونهدار میشیم!
-به مجردا هم خونه میدید؟
-بله فقط خونه های مجردا ریزمتراژه.
-یعنی چندمتر؟
-توی فاز اول به خانوادهها 25متری میدیم که خوشسایزه و سه نفر رو تضمینی جواب میده، بعد توی فاز دوم نوبت میرسه به مجردای آقا و فاز سوم به مجردای خانوم که خونههای مجردا یه کم کوچیکتره!
-خونههای زنونه و مردونه؟
-میخوای فسق و فجور کنی یا خونهدار بشی؟
-منطقیه! از 25متر هم کوچیکتر؟ یعنی چند متر؟
-یه سوئیت دیگه! حالا متراژش معلوم نیست.
-آقا اونوقت به اینا سند میدید با این متراژ؟
-بالاخره بیسند که نمیشه، تحت عنوان هتلآپارتمان تحویل میدیم که هر آپارتمان یه سند مشاء داره و شما قدرالسهم میگیری.
-پس بخوایم بفروشیمش چی؟
-فروشنده اصلی ماییم که به کسانی که دنبال خونه هستن، فروش میکنیم که خونهدار بشن. شما هم تونستید به نفرات بعدی فروش کنید. نتونستید هم مشکل شماست، ما که تضمین فروش شما رو ندادیم.
-باشه حالا توی کدوم شهر هست؟
-این آپارتمانها بیرون از کلیه مناطق شهریه واسه همین هنوز هیچ شهری اینا رو گردن نگرفته که بریم مدارک درست کنیم و ساخت و ساز رو شروع کنیم.
-آقا برید دنبال شهرهایی که اسمشون با ممد شروع بشه. ممدشهر، ممدآباد یا یه همچین چیزی. ممدا گردنبگیرن!
- خانوم توی محدوده شهری نمیسازیم حتی ممدا هم تا حالا گردن نگرفتن.
-خب پس الآن من میخوام صاحب یه ریزمتراژ بشم چیکار باید بکنم؟
-شما اول این مدارک رو بیار، این مبلغ هم واریز کن و بعد بشین تا خبرت کنیم.
-آقا مگه نمیگی هیچ شهری گردن نمیگیره؟
-خانوم الحمدلله دولت و مجلس، همه انقلابی و جهادی هستن. غصه چی رو میخوری؟ یه قانون تصویب میشه که ساختوساز شروع بشه، فاز اول که ساخته شد، میشه شهر. بعد شهرداریش رو افتتاح میکنیم و دیگه فاز دوم و سوم رو راحت میسازیم.
اومدم بگم اگه تا اون موقع من ازدواج کردم چی؟ دوباره دیدم کو شوهر؟! این شد که هرچی داشتم و نداشتم دادم و شروع کردم به سماق مکیدن. بعد از چندسال که زخم معده گرفتم از شدت سماق مکیدن، گفتم این چه کاریه با خودت میکنی؟ دست از سر این معده بردار! زوم کن روی کلیه چپت. یعنی تا وقتی خبرت نکردن بیخیال باش و فکرش رو نکن، فوقش کلیه چپت هم به فنا میره دیگه!
خداروشکر کلیه چپم بار زندگی رو تاب آورد و سالم موندم تا یازده سال بعد که آپارتمانها تحویل شد. طبق قرار قبلی، خانوادهها توی فاز یک مستقر شدن، آقایون مجرد، سه سال بعد از اونها، توی فاز دو و خانمهای مجرد دو سال بعد از اونها، توی فاز سه. ناگفته نماند که ما تصویر همدیگه رو نمیدیدیم چون پنجره خونههای ما رو به بیابون بود و خونههای اونا پشت به بیابون ما و رو به بیابون خودشون. اینه که فازهای یک و دو و سه فقط صدای فریاد همدیگه رو میشنیدن و ویوشون بیابون بود با پخش زنده برنامههای نشنال جئوگرافیک که ما اونجا شغال، گربه، سگ، موش و خرگوش میدیدیم که شهرداری اونا رو هم با صرف هزینه چند میلیاردی و چندهزار نفر-ساعت کار، موفق شده بود تفکیک جنسیتی کنه و نرهاشون رو فرستادهبود فاز دو و مادههاشون فاز سه. فقط اونایی که جفت بودن و بچه داشتن و خانواده حساب میشدن، هفتهای یک بار فنسهای فاز یک براشون باز میشد که اونجا دیداری تازه کنن.
روز اول که توی هتلآپارتمان زندگی میکردم یه زلزله اومد. تمام خونه داشت تکون میخورد. جیغ کشیدم و گفتم زلزله، زلزله...آقایون فاز دو که زودتر خونهها رو تحویل گرفتهبودن و تجربه بیشتری داشتن، داد کشیدن که خانوم نترس! زلزله نیست، داره باد میاد!
از پنجره به بیابون نگاه کردم دیدم بله، سبیل گربهها و خاک کف بیابون و پوشش گیاهی تنک شامل خارهای خودرو، دارن تکون میخورن.
فرداش دوباره دیدم خونه داره تکون میخوره. دیگه یاد گرفتهبودم. سریع از پنجره به بیرون نگاه کردم، اما این بار دیدم بیرون باد نمیاد. جیغ کشیدم و گفتم زلزله، زلزله... یکدفعه صدای همسایه بالاییمون رو از توی هواکش دستشویی شنیدم که آروم گفت: عزیزم، زلزله نیست. شرمنده، من ناهار آبگوشت خوردم واسه اونه.
از فرداش دیگه یاد گرفتم، هروقت خونه میلرزید، اول بیرون رو نگاه میکردم، اگه باد میومد که هیچ، اگه باد نمیاومد هم یه لبخند میزدم و از کنار موضوع رد میشدم.
یه شب جدیجدی زلزله اومد. خرابی که به بار آورد، مال زلزله هفت ریشتری بود، ولی توی خبرها خوندم که سه ریشتری بوده و در عمق ده کیلومتری زمین و در فاصله صدوهشتاد کیلومتری از مجتمع هتلآپارتمانهای جدیدالاحداث! داشتم این در و اون در میزدم که بابا خیلی بیشتر از اینا بود و کلی خسارت مالی و جانی داشت و کسی حرفم رو باور نمیکرد و به این فکر بودم که حالا این خونه رو چهجوری بازسازی کنم، یهو با لرزش خونه از خواب پریدم و فهمیدم خواب میدیدم. از پنجره بیرون رو نگاه کردم دیدم باده. همون شب با خودم گفتم یه بار برای همیشه باید این دندون لق رو بکشی و بندازی دور. از پس یه خونه بهتر که برنمیای، حداقل #بسپرش_به_ازکی ! یه بیمه واسه خونهام خریدم که اون رو در مقابل زلزله، آتشسوزی و البته باد که از همه واجبتر بود، بیمه میکرد. کارشناس ازکی ازم پرسید چرا انقدر روی باد اصرار دارم و من هم در جوابش گفتم شاید واسه همسایه بالایی مهمون بیاد و دستهجمعی آبگوشت بخورن!