مژگان کریمی·۱ سال پیشخونه نگو، بید بگو!دانشگاهم که تموم شد توی تهران و دور از خانواده، گفتم یه شغل پیدا کنم و به درآمد برسم و زندگی مجردی رو ادامه بدم تا توی این شهر پیشرفت کنم و…
مژگان کریمی·۱ سال پیشاملت پرماجرا«ظرفیت خوابگاهی در این دانشگاه محدود است و تعهدی برای خوابگاه دانشجویان نداریم.»روز ثبت نام ترم اول دانشگاه، مواجهه با این جمله، از همه درس…
مژگان کریمی·۱ سال پیشنگاه به الآن نکنید.قدیما فرق داشت...نگاه به الآن نکنید. قدیما دختر از وقتی دوازده سالش میشد، مامانش هربار میرفت بیرون یه تیکه از جهیزیه دختره رو میخرید که اگه خواستگار اومد…
مژگان کریمیدرسَکّو!·۱ سال پیشتصادفخیلی سمج بود؛ غلام رو میگما! خواستگار پروپاقرصم بود. اما چون بیکار بود، هیچوقت نوبت جواب من نمیرسید و از بزرگترا جواب رد میشنید؛ بابا و…