ویرگول
ورودثبت نام
مژگان کریمی
مژگان کریمی
مژگان کریمی
مژگان کریمی
خواندن ۴ دقیقه·۲۲ روز پیش

قناری معدن و پژو 206 آلبالویی

مربای آلبالو را همیشه دوست داشته‌ام، چون آلبالو یک ترشی ذاتی دارد که آن را از مرباهای دیگر متمایز می‌کند. درست مثل لبخند که همیشه زیباست، اما آن لبخندهایی که شیطنت خاصی در خود نهفته‌اند، حس و حال متفاوتی دارند.

مشغول پختن مربای مورد علاقه‌ام بودم که سنگینی هوا، نفسم را گرفت. ابتلا به کرونا، اگرچه مرا تا عالم برزخ برد و برگرداند، اما موهبتی هم داشت و آن، این که پس از کرونا، حکم قناری معدن را پیدا کرده‌ام. در شرایط بحرانی می‌توانم پیش‌مرگ عزیزانم شوم یا حداقل از فاجعه‌ای پیش‌گیری کنم. یعنی اگر اکسیژن کم باشد یا هوا آلوده و سنگین شود، آنقدر به در و دیوار می‌خورم تا اطرافیانم بفهمند و دنبال چاره‌ای باشند.

آن روز، با تنگی نفس و سرفه‌های فیل‌افکن من، هم‌خانه‌ام شهرزاد، خیلی سریع پنجره ها را باز کرد تا هوای تازه بخورم. اما آلودگی هوا آنقدر زیاد بود که حالم بدتر شد. لباس دم دستی بر تن، رفتیم که مرا زودتر به بیمارستان برساند.

من با دو شیفت کار و سختی بسیار توانسته بودم یک پژو 206 بخرم. هر دو گواهینامه داشتیم، اما به دو دلیل، دست من در رانندگی از شهرزاد روان‌تر بود. دلیل اول این که من پیش از خرید پژو هم رانندگی کرده بودم، اما او به تازگی و بعد از چند بار رد شدن در آزمون، گواهینامه گرفته بود. دلیل دیگر این که من از کل دنیا، همین یک خودرو را برای خودم داشتم و می‌ترسیدم در شلوغی شهر، رانندگی را به شهرزاد بسپارم. در نتیجه، او فقط صبح جمعه هر هفته، در خلوت‌ترین خیابان‌های شهر، فرصت رانندگی داشت.

آن شب، اولین فرصت برای شهرزاد پیش آمد تا در خیابانهای شلوغ پایین شهر هم یک رانندگی واقعی را تجربه کند. اما مشکل اینجا بود که من با سرفه و تنگی نفس، درست مثل هسته آلبالویی که در مربا جا مانده و همراه یک لقمه مربا وارد دهان می‌شود و هر لحظه ممکن است دندانی را بشکند، شرایطی بحرانی برایش ساخته بودم. شهرزاد تلاش کرد که با حداکثر سرعت ممکن براند. راننده خودروی جلویی تلاش کرد که با حداکثر توان، جلوی ما بایستد. شهرزاد با چرخش فرمان تلاش کرد که به ماشین جلویی برخورد نکند و موفق هم شد، اما نتوانست با ترمز تلاش کند که ماشین بیچاره با جدول تصادف نداشته باشد. لاستیک جلو، همان سمتی که من نشسته بودم، ترکید. چرخ ماشین وسط جوی آب بود و من دقیقا روی جدول، بین زمین و آسمان، با سرفه‌های بی‌وقفه، انگار داشتم آخرین نفس‌هایم را از ته شیشه مربای زندگی، بیرون می‌کشیدم. به خاطر شرایط نامساعد من، ماشین همان جا رها شد و با خودروی یکی از شاهدان عینی تصادف، من و شهرزاد به بیمارستان رسیدیم. چهار ساعت در بیمارستان بودیم. در نهایت با شنیدن این صحبتها که «شرایط شما اِستِیبِله خانم. مشکلی نیست میتونید تشریف ببرید» خیال شهرزاد راحت شد، ولی من، نه! چون فقط در صورتی که می‌گفتند «شرایط شما پایداره»، خیال من راحت می‌شد. شاید تمام مردم ایران فکر کنند که هردو کلمه «استیبل» و «پایدار»، یکی هستند. اما برای من، این دو کلمه از نظر روانی فرق دارند. درست مثل تفاوت مربا و مارمالاد. مربا بهتر مزه آلبالو را به آدم می‌چشاند و اصلاً جویدن آلبالو حس و حال دیگری دارد؛ همانطور که شنیدن کلمه «پایدار»!

تاکسی دربستی قرار بود ما را به محلی که پژو 206 عزیزم را رها کردیم برساند، که رساند. قرار بود پژو 206 عزیزم آنجا باشد، که نبود. با پرس و جو از کسبه، فهمیدیم که پلیس با جرثقیل، خودرو را به پارکینگ برده است. این یعنی آن روز به ترخیص صاحب خودرو گذشت و فردایش به ترخیص خود خودرو.

تاکسی دربستی ما را به خانه رساند؛ اما چه خانه‌ای؟ وقتی رسیدیم، خانه را دود گرفته بود. چرا؟ چون فراموش کرده بودیم شعله زیر مربای آلبالو را خاموش کنیم و کربن خالص تحویل گرفتیم. البته شهرزاد، به دلیل دود زیاد و به خاطر وضعیتم، اجازه نداد که من وارد خانه شوم و خودش شرایط خانه را استیبل کرد. چرا پایدار نکرد؟ چون نمی‌توانست. بعد از سوختن یک قابلمه پر از مربای آلبالو، دیگر شرایط پایدار نمی‌شود. شهرزاد می‌گفت اگر فقط چند دقیقه زودتر می‌رسید، با ریختن قدری آب می‌توانست جلوی سوختن مربا را بگیرد، اما او تمام زودتر رسیدن را در راه بیمارستان، صرف من کرده بود و چیزی برای مربا باقی نماند. فردای آن روز که دنبال کارهای ترخیص خودرو رفتم، تازه متوجه شدم چنان بلایی بر سر پژو 206 آمده است که تفاوتی با قابلمه مربای آلبالوی سوخته ندارد.

دنده عقب با اتو ابزار
۱۰
۱
مژگان کریمی
مژگان کریمی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید