" آن چیزی که باعث تغییرمی شود امید نیستناامیدی است."
هانا آرنت ، فیلسوف و نظریهپرداز سیاسی در ۱۴ اکتبر ۱۹۰۴ در آلمان زاده شد و در ۴ دسامبر ۱۹۷۵ در شهر نیویورک درگذشت.
آرنت یکی از تاثیرگذارترین فلاسفه ی قرن بیستم بود.
نکته جالب توجه در مورد آرنت و کتابهایش این است که افزایش اقبال عمومی به آثار او منحصر به ایران نیست، بلکه طبق برخی گزارشها، امری عمومی چونان «یک تجدید حیات بینالمللی فوقالعاده» است.
برخی، چون ریچارد. جی. برنشتاین چنین اقبالی را با این نکته توضیح میدهند که آرنت به گرایشهای ظلمانی عصر حاضر که هنوز ما آدمیان را آزار میدهد، آگاه بود و نگرش نقادانه او ازسویی، راهی بود برای نگریستن به این ظلمات و تأمل درباره مسئولیت هر یک از ما در مواجهه با آن؛ و ازسویدیگر، تمدید امیدواری و یافتن بارقهای از نور که از اعمال افراد سرچشمه میگیرد و در برابر پوچگرایی، بدبینی یا بیتفاوتی مقاومت میکند.
هانا آرنت روزنامهنگاری حاذق، چیره دست و توانمند بود. تسلط او به نوشتن سبب شده تا شخصیتی محبوب باشد و بسیاری از جملات مشهور او به یاد دیگران بماند.
دراین کوتاه نوشتار سعی بر آن است که اندکی به افق جهانی که او می شناخت و می خواست نزدیک شویم.
چکیده سخنان هانا آرنت که پیش یا پس تصاویر تعدادی از کتابهای آرنت آمده، الزاما ارتباطی با آن کتاب میتواند نداشته باشد.
*هدف شورش رهایی است اما هدف انقلاب بنیانگذاری آزادی است.
در نظامهای دیکتاتوری همه چیز حتی ۱۵ دقیقه قبل از فروپاشی خوب به نظر میرسد.
* فقدان هیجانات نه سبب عقلانیت میگردد و نه به پیشبرد آن کمک میکند. بیطرفی و متانت اگر از خویشتنداری سرچشمه نگیرد و فقط عدم ادراک را بنمایاند، میتواند در برابر تراژدیهای تحملناپذیر به راستی دهشتانگیز باشد.
* وقتی زندگی وابسته به اینست که انسان مجبور است طوری عمل کندکه گویی به دروغ باور دارد دیگر مسئله بر سر حقیقت و دروغ .نیست در نتیجه حقیقت واقعی و اعتبار آن کاملا از زندگی اجتماعی رخت بر میبندد و همراه آن مهمترین عامل ثبات بخش در دگرگونی دائمی عملکرد انسانی از بین می رود
* شکل گیری حکومتهای خود کامه بدون حضور روشنفکران کوته بین و حقیر ممکن نیست. اینگونه روشنفکران در عمل به رژیمی خدمت می کنند که مدعی مبارزه با آنند
*حکومت های خودکامه و دیکتاتوری، پیش از هرچیز چراغهای قلمرو عمومی را نابود میکنند.
*وقتی که یک حقیقت قدیمی اعتبارش را از دست میدهد اصرار بر آن، آنرا حقیقی تر نمی کند
*وقتی که مدام به شما دروغ میگویند؛ حاصل آن نیست که شما این دروغها را باور میکنید، بلکه اینست که دیگر ،هیچکس هیچ چیز را باور نمیکند مردمی که دیگر نتوانند چیزی را باور کنند قادر به داشتن هیچ عقیده ای نیستند ! آنها نه تنها از قدرتِ عمل که حتی از توانایی اندیشیدن و قضاوت نیز محروم میشوند و با چنین ،مردمی میتوانید هر آنچه که میخواهید انجام دهید !
*مشکل دروغ گفتن و فریب دادن اینست که کارآیی آنها کاملا به مفهوم روشنی از حقیقت بستگی دارد که دروغگو و فریبکار مایل به پنهان کردن آنها هستند
*هیچ فکر خطرناکیوجود ندارد :
فکر کردن خودش خطرناک است
*قدرت و خشونت متضاد یکدیگرند، جاییکه یکی بطور مطلق حکم میکند دیگری غایب است.خشونت در جاییظاهر میشود که قدرت در خطر است.
*بزرگ ترین دشمن قدرت، تحقیر است و مطمئن ترین راه برای تضعیف آن خنده است.
*بطور کلی خشونت همیشه از ناتوانی ناشی میشود.این رفتار تنها امید کسانی است که از هیچ قدرتی برخوردار نیستند.
*تحت شرایط استبداد عمل به مراتب ساده تر از فکر کردن است.
*آن چیزی که باعث تغییرمی شود امید نیست، ناامیدی است.
*حقیقت غم انگیز این است که بیشتر شرارت توسط افرادی انجام میشود که هرگز ذهن خود را به خوبی یا بدی نمیگیرند...
*دروغ همیشه پذیرفتنی تراز واقعیت است و با عقل بیشتر جوردر ،میآید، چون دروغگو این مزیت بزرگ را دارد که پیشاپیش میداند که مخاطبان آرزومند یا منتظر شنیدن چه هستند حال آنکه واقعیت این خصلت اضطراب آور را دارد که ما را با چیزی غیر منتظره روبرومیکند که آماده اش نبودیم
*وقتی میان بد و بدتر ، بد را انتخاب کنید : فرصت کافی برای بدتر شدن را هم به او هدیه میدهید