B.O.W
B.O.W
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

سرمایِ درون

شش نفر اتفاقی،گرفتار سرمای شدید و تحمل ناپذیر شدند.

هرکدام یکی دو تکه چوب داشتند.

***

آتش درحال خاموش شدنشان به هیزم نیاز داشت.اولین مردی

که پشتش را به افرادِ دور آتش کرده بود،متوجه شد که یکی از آنها «سیاه»است.

***

مرد بعدی در حالیکه عرض جاده را نگاه میکرد،یکی از مخالفان کلیسایش را دید،

به همین خاطر نتوانست خود را قانع کند چوب درخت غان خودش را درون آتش بیندازد.

***

سومی که لباس های ژنده به تن داشت،کتش را دورش را دورش پیچید.چرا باید هیزم او برای گرم کردن

این ثروتمند تنبل استفاده می شد؟مرد ثروتمند عقب نشسته بود و به ثروتی که اندوخته بود و اینکه چطور آنچه

داشت را از دسترس این آدمِ فقیر بی دست و پای تنبل دور بدارد،فکر می کرد.

***

صورت مرد سیاه هنگامی که آتش از نظر ناپدید شد،گویای انتقام بود؛برای اینکه تنها چیزی که او در تکه چوبش می دید،شانسی برای آزار دادن آن سفید پوست ها بود.

***

آخرین مرد این گروه درمانده هم تاچیزی به دست نمی آورد،چیزی نمی بخشید.این قاعده بازی او بود که فقط به آنهایی که چیزی می دادند،چیزی می بخشید.

***

هیزم های آنها که محکم در چنگال خاموش مرگ نگه داشته شده بود،گواه گناه بشر بود.

به خاطر سرمای بیرون نمردند،سرمایِ درون آنها را کشت.

مود
مود


مردسرمایهیزم
احمق ترین انسان،شعبده بازی است که فریب سحر و جادوی خودش را میخورد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید