ویرگول
ورودثبت نام
سایه‌نویس✨
سایه‌نویس✨میان سطرها گم می‌شوم، میان سایه‌ها می‌نویسم. شاید روزی کلماتم پیدا شوند…
سایه‌نویس✨
سایه‌نویس✨
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

نامش خرداد بود، اما هیچ‌کس او را صدا نکرد:)

🤍
🤍



https://behmelody.in/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-ludovico-einaudi-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85-nuvole-bianche/

لطفا با آهنگ خوانده شود....


شاید اگر خرداد یک موجود بود...
خرداد چیزی شبیه نسیمی بود که تو رو بیدار می‌کنه
بی‌اینکه بخواد.
مثل نوری که از لای پرده می‌ریزه روی صورتت
بدون دعوت.

اگه موجود بود،
لبخندش یه‌جور خاص بود.
نه از سر رضایت، نه از سر خونسردی،
یه‌جور لبخند که انگار همه‌چیو فهمیده
ولی
نمی‌خواد چیزی بگه.
فقط تماشا می‌کنه.
فقط هست.

اگه خرداد یه موجود بود،
بی‌پروا می‌خندید، جوری که آسمون می‌لرزید.
می‌خندید چون نمی‌تونست جلوش رو بگیره.
چون بعضی چیزا خیلی بامزه‌ن وقتی آدم فقط یه قدم عقب‌تر بایسته.

گریه می‌کرد هم بی‌پروا.
با اشک‌هایی که توش صدای بارون گم می‌شد.
نه چون غمگین بود،
چون خیلی چیزا خیلی قشنگن
و قشنگیِ زیاد،
گاهی اشک می‌خواد.

خرداد،
نیمه‌شب‌ها روی بوم‌های خالی نقاشی می‌کشید
با رنگ‌هایی که خودش اختراع کرده بود.
رنگ‌هایی که توی هیچ مداد رنگی‌ای نیستن.
اسم نداشتن، ولی وقتی می‌دیدیشون،
می‌فهمیدی که یه‌بار توی رؤیات دیده بودیشون.

با باد جیغ می‌زد.
نه برای جنگ.
برای آزادی.
برای اون لحظه‌ای که آدم خودش رو پرت می‌کنه وسط همه‌چیز
و به همه‌چی می‌گه:
«من همینم. و دیگه قایم نمی‌شم.»

شکلات می‌خورد.
نه کم، نه یواشکی.
با سر انگشت‌های آغشته به کاکائو،
رو جلد دفتر خاطراتش نقاشی می‌کشید.
شکلات تلخ.
چون شیرینی زیادی، به دلش نمی‌نشست.
مثل آدمی که می‌دونه دنیا تلخه،
ولی بازم دلش می‌خواد زندگی کنه.

کتاب‌های نو رو ورق می‌زد،
نه برای دونستن،
برای شنیدن.
برای شنیدن صدای صفحه‌ها،
که مثل نفس‌های تازه‌ن
درست وقتی یه فصل جدید داره شروع می‌شه.

و شاید،
خرداد یه موجودِ همیشه‌در-راه بود.
هیچ‌جا نمی‌موند.
هیچ‌کس رو تا ته نگاه نمی‌کرد.
چمدونش همیشه یه گوشه‌ی اتاق آماده بود.
پر از نشونه‌هایی که هیچ‌کس نفهمید یعنی چی:

یه سنگ کوچک که وسط برکه پیدا کرده بود

یه نخ آبی‌رنگ که از گیس کسی جا مونده بود

یه تکه کاغذ پاره که فقط یه جمله روش بود:
"بعضی چیزها فقط وقتی تموم می‌شن، شروع می‌شن."

و وقتی می‌رفت،
همه‌چی یه‌جور عجیب خالی می‌شد.
اما هم‌زمان،
یه‌چیزی هم توی هوا می‌موند...
یه قولِ نانوشته
که خرداد، دوباره برمی‌گرده.

شاید نه برای همه.
اما برای اونایی که هنوز بلدن:
با دلشون زندگی کنن،
با آسمون حرف بزنن،
و با باد،
جیغ بکشن.......

خرداد جوانه زده در میان سنگ های قلب ها....
خرداد جوانه زده در میان سنگ های قلب ها....
شکوفه زده از میان ناممکن ها...
شکوفه زده از میان ناممکن ها...
همین‌قدر بی دلیل زیبا....
همین‌قدر بی دلیل زیبا....



خردادباددلنوشتهبهار
۹
۶
سایه‌نویس✨
سایه‌نویس✨
میان سطرها گم می‌شوم، میان سایه‌ها می‌نویسم. شاید روزی کلماتم پیدا شوند…
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید