موش و قورباغه ای بر لب جویباری در کنار هم می زیستند . روزی موش به قورباغه می گوید : ای دوست عزیز ، دلم می خواهد خیلی بیشتر از اینها با تو همدم باشم . ولی حیف که تو بیشتر اوقات در میان آبها مشغول جَست و خیزی . و من چون حیوانی خاکزی هستم نمی توانم به درون آب بیایم . قورباغه وقتی اصرار و الحاح موش را می بیند تسلیم می شود . بالاخره قرار می گذارند که رشته نخی فراهم آرند . یک سرِ آن را به پای موش ببندند و سرِ دیگرش را به پای قورباغه . تا هر گاه به تجدید دیدار نیاز افتد نخ را با علامتی خاص بجنبانند . روزی موش به کنار جویبار می آید که ناگهان کلاغی درمی رسد و او را در طُرفة العینی به منقار می گیرد و به هوا بر می شود و به تَبَع او قورباغه نیز از تهِ جوی آب کشیده می شود و میان زمین و هوا به رشته نخ آویخته می گردد . وقتی مردم به این صحنۀ غریب نگاه می کنند می گویند : عجب کلاغ حیله گری . آخر چگونه در آب رفته و قورباغه را شکار کرده است ؟ قورباغۀ بخت برگشته که در هوا معلق بود با خود همی گفت : اینست سزای رفاقت با ناهمجنس .
مرحوم استاد نیکلسون مأخذ این حکایت را بر پایه افسانه ای از اِزوپ می داند که «دانته» به آن اشارت کرده است . غوکی (قورباغه ای) به موش پیشنهاد کرد تا او را از آب بگذراند . پس او را به پای خود بست . امّا چون به نیمۀ راه رسیدند . غوک خیانتکارانه در آب غوطه زد و موش غرق شد . ناگهان یکی قرقی از هوا فرود آمد و هر دو را بخورد ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر ششم ، ص 2165 ) .
مولانا در ابیات بخش قبل ( پادشاه تِرمَذ و دلقک ) لزوم مصاحبت با نیکان را مورد تأکید قرار داد و گفت : اگر از اینان ببُری گرفتار رفیقان نااهل خواهی شد . او این حکایت را می آورد تا رفاقت با نااهلان را نشان دهد . در این حکایت «موش» تمثیل رفیق نابابو «قورباغه» تمثیل آدم سلیم النَفسی است که از رفاقت با او دچار آفت و گزند می شود . و در بخشی از همین حکایت ، «موش» تمثیل آدمیان عاری از معنا و مقیّد به عالمِ جسمانی . و «قورباغه» تمثیل انسان کامل است . چرا که موش فقط در خشکی می زید و خشکی در زبان مولانا نماد عاَم مادّی است و «آب» نماد عالَم معنوی . و قورباغه چون دوزیست است جامع هر دو مرتبه است . و در فقرۀ دیگری از این حکایت ، «موش» تمثیل جسم است و «قورباغه» تمثیل روح . جسم با ریسمان تعلّقات و آویزش های نفسانی ، روح را گرفتار مادّیات می کند و طعمۀ ابلیس می سازد . در این حکایت دیدیم که پای قورباغه با رشته نخی به پای موش بسته شد و هر دو طعمۀ کلاغ شدند .