وآفیم
وآفیم
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

با طوفان خواهیم خندید!

سلام! خیلی وقت بود تو ویرگول چیزی ننوشته بودم. یعنی حرف داشتم واسه گفتن ولی موقع پست گذاشتن پشیمون میشدم. این حتی تو جنبه های دیگه ی زندگیم هم بود. با دوستی که تنها آدمیه که وقتی زنگ بزنیم میتونم باهاش نیم ساعت، چهل دقیقه حرف بزنم، این مدت جوری شده بود پیام میدادم مریم باور کن خبر نگرفتنم بخاطر بی توجهی نیست، فقط حرف ندارم واسه گفتن. البته حرفم دارما، میخوام بگم به خودم میگم گفتن نداره. مثل ویرگول.

منتها نیلوفر حالمو پرسید و بخاطر پیامش تصمیم گرفتم بیام همین نگفتنی ها رو تعریف کنم.

این مدت یه سفر پنج روزه راهیان رفتم و خیلی تجربه ی جالبی بود. با عکساش توضیح میدم.


اولین ساعات سفر، این بسته های فرهنگی رو داده بودن با عنوان "هویت ساز باش" تا معلمای آینده ذوق داشته باشن:)


کتابی که تو عکس قبلی میخوندم، این بود. سید بغداد. جالب بود و وسط داستان یه اتفاقی میفته کتابو نمیتونید زمین بذارید...
کتابی که تو عکس قبلی میخوندم، این بود. سید بغداد. جالب بود و وسط داستان یه اتفاقی میفته کتابو نمیتونید زمین بذارید...


اردوگاهی که شب اول بودیم. اون لحظه ذوق داشتیم از رسیدن خوابمون نمیبرد پا شدیم اردوگاهو گشتیم و تو اون آینه ای هم که تو عکس بالا هست، تلاش کردیم عکس هنری بگیریم اما فقط تلاش (:
اردوگاهی که شب اول بودیم. اون لحظه ذوق داشتیم از رسیدن خوابمون نمیبرد پا شدیم اردوگاهو گشتیم و تو اون آینه ای هم که تو عکس بالا هست، تلاش کردیم عکس هنری بگیریم اما فقط تلاش (:


یادمان شهید حسن باقری... میگفت ما هزار تا شهید تو شناسایی بدیم بهتر از اینه تو عملیات خون از بینی کسی بیاد
یادمان شهید حسن باقری... میگفت ما هزار تا شهید تو شناسایی بدیم بهتر از اینه تو عملیات خون از بینی کسی بیاد


این شیشه  ها رو داده بودن برای خودمون خاک تبرکی برداریم
این شیشه ها رو داده بودن برای خودمون خاک تبرکی برداریم


سنگر و زمین بهاری خوزستان. به بچه ها گفتم اینجا وایسیم عکس بگیریم انقد مسئول کاروان میگفت بدویین بدویین نشد
سنگر و زمین بهاری خوزستان. به بچه ها گفتم اینجا وایسیم عکس بگیریم انقد مسئول کاروان میگفت بدویین بدویین نشد


اینجا یادمان کانال کمیله و تو عراق حساب میشه
اینجا یادمان کانال کمیله و تو عراق حساب میشه
عراق بودیم اسکرین شات گرفتم:)
عراق بودیم اسکرین شات گرفتم:)


هویزه ی خیلی قشنگ
هویزه ی خیلی قشنگ


اومدم از سنگ مزار یه شهید که ۱۸ سالش بود عکس بگیرم، جمعیت شلوغ شد نتونستم. یه ذره جلوتر دیدم همه همین سن و سالن!
اومدم از سنگ مزار یه شهید که ۱۸ سالش بود عکس بگیرم، جمعیت شلوغ شد نتونستم. یه ذره جلوتر دیدم همه همین سن و سالن!


سوال سخت!
سوال سخت!

هویزه رو خیلی دوست داشتم.. تونستم یه عروسکم برای آبجی کوچولوم بخرم. و در جا زنگ زدم بهش گفتم برات سوغاتی خریدم! از همه بیشتر تو این سفر دلم براش تنگ میشد...

آسمون چه قشنگ بود
آسمون چه قشنگ بود
طلائیه
طلائیه
 نهر خَیِّن، بغض و غروب
نهر خَیِّن، بغض و غروب

کلا روند کارمون اینجوری بود که ما با شوخی و خنده میرفتیم تا یادمان، اونجا راویا اشک مونو در میاوردن و بعد دوباره با خنده پا می شدیم دنبال عکس گرفتن و بازی!

ولی خداییش نهر خَیِّن جای غم انگیزی بود. حالا خوبه ما ماه شعبان رفتیم خیلی فضا گریه دار و مداحی و اینا نبود.

یادی کنیم از استقبال به یاد موندنی خوابگاه این دانشگاه از ما ...
یادی کنیم از استقبال به یاد موندنی خوابگاه این دانشگاه از ما ...
عزیزم
عزیزم
اروند رود
اروند رود
مسیر بین روستاها این شکلی بود
مسیر بین روستاها این شکلی بود



 معراج شهداء اهواز
معراج شهداء اهواز


برگشتنی هم سد کرخه رو دیدیم بعد اومدیم.


حسن ختام از کتاب پیامبر و دیوانه ی جبران خلیل جبران:


شکست، شکست من، تنهایی من و دوری من

تو پیش من از هزار پیروزی عزیزتری،

و در دل من از همه ی افتخارهای این جهان شیرین تری.


شکست، شکست من، خودشناسی من و سرپیچی من،

از توست که میدانم هنوز جوانم و پای چابک دارم

و به دام تاج شمشاد پژمرده نمی افتم.

در توست که به تنهایی رسیده ام

و لذت رانده شدن و دشنام شنیدن را چشیده ام.

شکست، شکست من، شمشیر و سپر درخشان من،

در چشمان تو خوانده ام

که بر تخت نشستن یعنی برده شدن،

و فهمیده شدن یعنی هموار شدن، و دریافته شدن یعنی به نهایت خود رسیدن

و مانند میوه ی رسیده ای به زمین افتادن و خورده شدن.


شکست، شکست من، همراه دلاور من، تو سرودهای مرا خواهی شنید، و فریادهای مرا، و سکوتهای مرا،

و هیچکس جز تو با من سخن نخواهد گفت از تپش بالها،

و خیزش موجها،

و از کوههایی که شباهنگام می سوزند،

و تنها تویی که از شیب صخره ی روح من بالا می آیی.


شکست، شکست من، دلیری بی مرگ من،

من و تو با طوفان خواهیم خندید،

و با هم گور همه ی آنهایی را که در ما میمیرند خواهیم کند

و با اراده در آفتاب خواهیم ایستاد

و خطرناک خواهیم بود.



فقط اون تیکه اش که میگه: و خطرناک خواهیم بود😅


راهیان نورسفرنامهجبران خلیل جبرانشعردوستی
تا مرا رمز حیات آموختند ... آتشی در پیکرم افروختند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید