ویرگول
ورودثبت نام
وآفیم
وآفیمدوستدار شعر و معلمی🌊
وآفیم
وآفیم
خواندن ۵ دقیقه·۹ ماه پیش

هستی و نیستی‌ام

خسته‌ام، خسته‌تر از برگِ به مرگ ‌آویزان
که معلق شده بین هیجان دو جهان

وقت افتادنِ برگ است به دامان نسیم
پلک بر هم بزنی راه می‌افتد باران

هستی و نیستی‌ام را به خدا می‌سپرم
دوست دارم بروم یک سفر بی‌چمدان

کنجکاوم که بدانم چه خبر آن بالاست
دوست دارم بنشینم در اتاق خلبان

یک‌شبه درس‌نخوانده بروم تا معراج
آیه‌هایی بنویسم که نیاید به زبان

خسته‌ام فرصت خوابیدن من نیز رسید
تا دم صبح، بلندم کند آوای اذان


مثل آونگِ به یک سرنخِ سرگردان بند،
مثل شماطه‌ی زندان‌شده در حجم زمان،

نگرانی نگرانی نگرانی نگران
نگرانم نگرانم نگرانم نگران

تکیه‌ات سنگ صبورم! به خدا باشد و بس
بی‌قراری نکنی جان من آرام بمان
□
"کودکی" منظره‌ای بود که از شاخه پرید
وسط بازی گنجشک و من و تیر و کمان

و "جوانی" که غرورش نشکست آخر سر
بر جبینش ترک افتاد به یک باد خزان
□
پیرمرد از لب ایوان به افق زل زد و گفت:
"چه غروب کسلی! یک دو نفس روضه بخوان"

بعد، آرام شد و رو به قیامت چرخید
صندلی خورد تکان، خورد تکان، خورد تکان...

- علیرضا محمدعلی‌بیگی


سیزده بدر، پا شدم چند قدم دورتر از بقیه بین انارها وایستادم و فیلم گرفتم و چند کلمه حرف زدم. با خودم. برای یادگاری. باد شدیدی می‌اومد و گرد و خاک توی چشمامون می‌رفت. چند ساعت قبلش توی ظهر داشتیم از گرما آب می‌شدیم، خدا به تابستون قم رحم کنه!

بعد که فیلم رو دیدم، یاد فیلمی افتادم که قبل از اعلام نتیجه‌ی کنکور با استرس زیاد از خودم گرفته بودم و الان که اینو می‌نویسم، یاد چندتایی که روزهای درس خوندن برای کنکور وقتی از فشارها خسته می‌شدم می‌گرفتم افتادم.

خیلی کوتاه چند کلمه با خودم تو اون فیلما حرف می‌زدم، یا شعر می‌خوندم. فقط برای ثبت لحظه‌ها.

گفتم لحظه‌ها، امسال تصمیم گرفتم که بیشتر لبخند بزنم. وسط دویدن و رفتن‌ها، وسط دورهمی‌ها و تنهایی‌ها، زندگی رو گم نکنم. نیلوفر کوچولویی که به آینه نگاه می‌کرد و اسم خودش رو اشتباه می‌گفت رو فراموش نکنم. حالا که داره به آخرین تولد دوباره‌ی فرودینش نزدیک میشه.

فروردین همیشه برای من فصل شروع‌های دوباره بوده. عید که حس تازگی رو شاید همه داشته باشن، ولی من حتی بعد از شلوغی‌های دید و بازدید‌ هم فرصت یه شروع جدید رو داشتم، چون متولد ۱۶ فروردین بودم. این‌سال‌ها که ماه رمضون هم با نوروز هم‌زمان بود، بیشتر‌. عید فطر هم می‌اومد تو همین‌ فهرست. حتی با اینکه پدربزرگم چند سال پیش توی همین ماه از دنیا رفت، باز سرور ماه‌های عالم ارزشش رو پیش من از دست نداد. فقط یاد گرفتم ایده‌آل نگاهش نکنم. نه اون رو نه هیچ چیز دیگه...

بهار از آن‌جا که ما می‌بینیم
بهار از آن‌جا که ما می‌بینیم


من همیشه از دیدن ضعف‌ آدما رنج می‌بردم. و از نقاط نامرتب زندگی. هنوز هم همینم. آدمای غریبه رو تا وقتی دوست دارم که بدی‌هاشونو نبینم. به محض اینکه نقاط ضعف‌شون رو پیدا کنم، دیگه از چشمم می‌افتن. نمی‌دونم اون طوری که دارم این موضوع رو بیان می‌کنم چطور به نظر میاد؛ اما حوصله‌ی توضیح دادن بیشتر رو ندارم.

شاید مشکل اینجاست که آدم‌ها رو بیش از حد دوست دارم. از همه برا خودم خدا و پیغمبر می‌سازم. البته می‌ساختم. بهتره از فعل گذشته استفاده کنم چون تغییر دادن و درست کردن این روند یکی از اولین گام‌هایی بود که فهمیدم برای بزرگ شدن باید بردارم، و تلاش کردم بردارم.


تو سالی که گذشت، خیلی وقتا اتفاقاتی افتاد که منو به فکر انداخت. سال آسونی نبود ۴۰۳. خیلی اتفاقا تو زندگی خودم و توی دنیا افتاد که جدا از هر بحثی، یه چیزو یادم داد؛ برای اینکه حال خوبی داشته باشی، منتظر شرایطی که همه چی توش خوب باشه نباش.

https://t.me/ir_tavabin
https://t.me/ir_tavabin

یاد بگیر وقتی هوا خوبه نفس‌های عمیق بکشی حتی وقتی غمی توی سینه‌ات داری. یاد بگیر که زمان‌هایی که همه چیز بهم ریخته به نظر میاد، راهتو ادامه بدی و جا نزنی. چون فرصت‌ها می‌ره. سال به سال عمرت می‌گذره. یاد بگیر حسرت خوردن رو متوقف کنی. بذار حسرت‌لرین اوغلویوم من؛ صرفا حرف ماهسون باشه تو یه آهنگ، نه حرف تو توی کل زندگی.

راستی، یه کار خوبی که امسال کردم، این بوده که تا این لحظه که باهاتون صحبت می‌کنم آهنگ غمگین گوش ندادم‌. و تصمیم دارم که به حول و قوه الهی بازم گوش ندم و غم دیگران رو الکی با غم خودم جمع نزنم.

یه چیزی که یاد گرفتم اینه که، انتظارم رو بیارم پایین. تابستون یه کلاس فلسفه شرکت کرده بودم که توش یکی از بهترین استادهایی که تو زندگیم دیدم، یه جا داشت در نقد رویکرد‌های روانشناسی‌ای که باعث ایجاد حس منفی نسبت به خانواده میشن حرف می‌زد. نه که بگه خوبه که با ما بد رفتار شده ها! نه. صرفا جمع بندی صحبتش این بود که بپذیریم پدر و مادرمون هم قرار نبوده کامل و بی‌نقص باشن، همون‌طور که ما نیستیم.

مسئول باشگاه پرواز می‌گفت کسی سند خوش گذروندن دنیا رو برای ما مهر و امضا نکرده بده دستمون.

بپذیریم که دنیا ناخوشی و زشتی هم داره. چطور ممکنه نباشه وقتی چند دقیقه پیش یه بچه دو ساله به ده ‌ها هزار نفری که اسرائیل کشته اضافه شد؟

حداقل تا قبل از ظهور نباید منتظر روز کاملا خوب بود.

روز قدس با مریم رفتم راهپیمایی. برای اولین بار
روز قدس با مریم رفتم راهپیمایی. برای اولین بار

دو تا از شعرهامو بذارم؟

«دلگیرم از دلگیر بودن‌های تکراری»
شاعر ولی با شعرهای کوچه بازاری

با اینکه بغضت را به لبخندی فرو بردی
از چشم‌هایت می‌توان فهمید غم داری

از آن کسانی که به آن‌ها عشق می‌دادی
اما نبوده پاسخی جز زخم و بیزاری

تنها، شبیه خاطرات خوب و شیرینم
بین هزاران رنج و تلخی‌های اجباری

روزم شبیه شب شده تاریکی مطلق
شب‌های بی‌تابی و بی‌خوابی و بیداری

اما اگر کابوس این ویرانه پایان داشت
از من بخوان شعری به یادم روی آواری


‌
«دلگیرم از دلگیر بودن‌های تکراری»
تو رودی از نوری که شد در جان من جاری

من از خودم هم گاهی از اوقات می‌ترسم
اما تو جایی بهر این دیوانه‌دل داری

با اینکه عمری را به تاریکی به سر بردم
روشن شود قلبم پس از قرنی به دیداری

من زاده‌ی مردابم اما اهل اقیانوس
با عشق دریا می‌شود این جویبار آری!

۳ بهمن ۱۴۰۳

(مثلا خواستم هم غمگین‌شو گفته باشم هم شادش رو:)

فعلا خدانگهدار. امیدوارم سال خوبی داشته باشید🤍


شعرزندگیتولدتلاشبهار
۲۸
۱۱
وآفیم
وآفیم
دوستدار شعر و معلمی🌊
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید