هفدهم شهریور.
نستا و کسیین هم را بوسیدند. فیرا باردار است. هوا اینجا خوب است اما هنوز هم نمیشود سر ظهر بیرون رفت. تولد محدثه نزدیک است و هنوز هدیه اش را نگرفتم. شمع سازی را به درامد نرساندم و درس های نهم را هم نخواندم. نه ریاضی، نه زیست و نه شیمی. دوره ی الفا بافی ام را ثبت نام نکردم. پنج تا اهنگ را ضبط نکرده ام، برومنس را رها کردم و اتاقم را هم تغییر دکوراسیون ندادم.
مهر که شروع شود، میدانم که روز هایم دوباره تماما ابی خواهند شد. نه ابی لاجوردی، نه ابی نیمه شب، و نه هیچ کدام از ابی هایی که توی "کالر راش" دیدیم و شنیدیم. یک ابی عمیق و چسبناک و چندش اور.
اصلا دلم برای لوگوی مدرسه، سمیم، کاربرگ های بیشمار و ضد محیط زیستی و امتحان ها و هم دوره ای هایم تنگ نشده. اصلا!
از هدر دادن هوای پاییز، برف، دورس ها و همه ی این ها سر چهارتا عدد کوفتی بدم میاد. نمیشه هم که بگم نمیخونم چون اگه نخونم قبولم نمیکنن.
میترسم. میترسم. خیلی میترسم. میترسم که نور بره از زندگیم. میترسم که تنها بشم دوباره. میترسم که بازم خراب کنم. میترسم که کافی نباشم. میترسم که نتونم انسانی قبول شم. میترسم که نرسم به زندگی کردنم.
خیلی میترسم. خیلی خیلی خیلی.