Nora.sh
Nora.sh
خواندن ۱ دقیقه·۱۲ روز پیش

Ocean Eyes...

بله، اسکرینای برومنس، طبق معمول. دلم میخواست یکی از کالر راش‌ها رو بذارم اما چیزی نبود.
بله، اسکرینای برومنس، طبق معمول. دلم میخواست یکی از کالر راش‌ها رو بذارم اما چیزی نبود.


«فکر کنم نزدیک طلوع بود. جایی تقریبا دور از چادرها نشسته بودیم و زل زده بودیم به خورشید که آروم آروم و قدم قدم مثل یه نردبون از آسمون بالا می‌ومد. صدای موجها گوش‌هامون را پر کرده بود، نسیم خستگی سفر رو می شست و از تنمون پاک می‌کرد. شیرینی این حال و هوا رو روی زبونمون احساس می‌کردیم. دستامون تا آرنج توی جیب سوییتشرتها و هودی‌هامون بود و شال گردن هامون رو تا بینی‌هامون بالا برده بودیم. آزاد بودیم. آزاد مثل همون موج‌ها که با عمر کوتاهشون خوش بودن و توی گوش دریا آواز میخوندن. میگن آدمیزاد که ازاد باشه، کله شق میشه، منم برای یه دقیقه، کله شق شدم و سرم رو چرخوندم تا ببینمش. خیره شده بود به افق، یه جوی که انگار انتهاش رو می‌دید. روی چشماش دقیق شدم. از آبی دریا، آبی‌تر بودن. انعکاس خورشید خوابالود توشون برق می‌زد. تنش و اضطراب چند ساعت پیش تماما از بین رفته بود. انگار خونه بود؛ انگار اینجا رو می‌شناخت. نسیم رو می‌شناخت، خورشید دم طلوع رو می‌شناخت، موج ها رو از بر بود. داشت با دریا حرف می‌زد. دریا هم رامش شده بود. اونجا خواستم دریا باشم، خورشید باشم، یکی از همون موجای آوازخون باشم تا یه بار من رو هم اون شکلی نگاه کنه.»

_نورا

پ.ن:

No fair...
You really know how to make me cry;
When you give me those ocean eyes:)

داستانک
ششصد و چهل و چهار درنا‌ی کاغذی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید