Ameneh
Ameneh
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

17 دروغ و یک حقیقت (دروغ 1)

این کتاب در مورد دروغ‌هایی صحبت می‌کنه که ما به خودمون می‌گیم و نویسنده معتقده که آسیب این دروغ‌ها به مراتب بیشتر از دروغ‌هایی که به دیگران گفته می‌شه و مثل یه سد مانع پیشرفت و موفقیت ما می‌شن. چنین دروغ‌هایی ما رو قانع می‌کنن که ناتوانیم و هیچ کاری ازمون برنمی‌یاد.

با این کار ما خودمون رو فریب می‌دیم و برای تلاش نکردن توجیهی مانند ناتوانی می‌سازیم. در واقع هر دروغ نشونه یه ترسه. ترس از اینکه در برابر دیگران احمقانه ظاهر نشیم. ترس از چیزهای جدید. ترس از مسیر طولانی پیش رو و خیلی از ترس‌هایی که ممکنه در ذهن ما ایجاد بشن.

این دروغ‌ها شهامت رو از ما می‌گیرن تا مجبور به انتخاب ساده‌ترین راه بشیم. اما واقعیت اینه که ما موجود قدرتمندی هستم و توانایی در اختیار گرفتن زمام زندگی‌مون رو داریم. ما برای اینکه غیرممکن‌های زندگی‌مون رو ممکن بسازیم باید ذهن‌مون را گسترش بدیم و به قدرت فوق‌العاده خودمون ایمان داشته باشیم.

دروغ اول: مهم اینه که چه کسانی رو می‌شناسید

نویسنده کتاب معتقده اینکه بگیم برای موفقیت در کارهامون نیاز به پارتی داریم، تفکری کاملاً اشتباه و یک دروغ بزرگ برای متوقف شدنه. در واقع آینده ما به اقدامی که خودمون انجام می‌دیم بستگی داره. برای موفقیت مهم نیست که چه کسی رو می‌شناسیم. مهم اینه که با کسی که می‌شناسیمش چه کارهایی می‌تونیم انجام بدیم.

نویسنده تجربه نوشتن کتابش رو این گونه مطرح می‌کنه:

هر بار خواستم کتابی بنویسم در سد «مهم این است که چه کسانی را می‌شناسید» متوقف شدم. چون کسی رو در دنیای نشر نمی‌شناختم تصورم این بود که شانسی برای چاپ کتابم ندارم. اما در ادامه توضیح می‌ده که چطوری یه اتفاق ساده به چاپ کتابش کمک می‌کنه.

برای اینکه دخترم استفانی بتوانه مبلغی رو برای اردوی تابستانی‌ش پس‌انداز کنه. لیستی از 60 ناشر رو تهیه می‌کردم و از استفانی خواستم تا برای هر کدوم از اون‌ها نامه‌ای درباره کتابم بنویسه. دخترم با تلاش و انگیزه این کار رو تا پاسی از شب انجام می‌داد. به خودم می‌گفتم بیچاره استفانی که بیهوده این همه زحمت می‌کشد. اما بعد اتمام کار مردد بودم که نامه‌ها رو پست کنم یا نه. فکر می‌کردم این کار جز صرف وقت و هزینه ثمره‌ای نداره و از ارسال نامه‌ها منصرف شده بودم. ولی یادآوری تلاش‌های دخترم باعث ‌شد نامه‌ها رو پست کنم.

در کمال ناباوری حدود سه هفته بعد از ارسال نامه‌ها، هفت ناشر با من تماس گرفتن و علاقمندیشون رو برای چاپ کتابم اعلام کردن. باور کردن این مسئله برایم سخت بود؛ زیرا این اتفاق خلاف باور من بود. اما وقتی با دخترم تماس گرفتم که این خبر خوب رو به او بدم. دخترم در جواب گفت: «فقط هفت ناشر؟»در واقع از نظر استفانی تماس این تعداد ناشر خیلی کم بود. اما از نظر من حتی تماس گرفتن یک ناشر هم کافی بود.

نتیجه‌گیری

تنها کسی که می‌تونه ما رو به موفقیت برسونه تلاش‌ها و ایمانی که به توانایی‌هامون داریم. اگه ما اراده کافی برای انجام کاری داشته باشیم قطعاً در اون کار موفق می‌شیم. اما در مقابل، بزرگ‌ترین مانع برای نرسیدن به اهداف‌مون افکار منفی و دروغ‌هاییه که ما در مورد توانایی‌هامون در ذهن‌مون ایجاد می‌کنیم.

وابستگی به دیگران فقط ما رو از انجام کارها باز می‌داره و باعث می‌شه بهونه‌ای بشه برای انجام ندادن کارها. اگه به قدرت ذهن خودمون ایمان داشته باشیم، انگیزه در وجود رشد می‌کنه و هیچ وقت به امید دیگران دست از کار نمی‌کشیم.

اگه این کتاب رو خوندید نظرتون رو بهم بگید؟

کتاب

افکار منفیقدرت ذهنکتاب خوانی
خلوتی داریم حالی با خیال خویشتن...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید