نویسندگی برای من فقط نوشتن نیست، نفس کشیدنه.
گاهی وقتا یه جمله، یه نگاه، یه خاطرهی قدیمی، جرقهای میزنه تو ذهنم و همون میشه نقطهی شروع یه داستان.
من سیاوشام. نه نویسندهای معروفم، نه ادعای بزرگی دارم، فقط یه آدم چهلوسهسالهام که سالهاست قصهها توی ذهنش راه میرن، حرف میزنن، زخم میزنن… و بالاخره تصمیم گرفتم بنویسمشون.
نویسندگی برای من یه جور زندهموندنه.
تو تاریکیهاش، غمهاش، سکوتهاش، و حتی فحشهاش، یه چیزی هست که منو نگه میداره.
نوشتم از درد، از انتقام، از رنج.
نوشتم از آدمهایی که زندگی باهاشون مهربون نبود، اما خودشونو ساختن.
اادمایی تو دنیایی تاریک، پُر از راز و آدمهای شکستهای که دنبال یه روزنه نجاتن.
من یه نویسندهام، اما بیشتر از اون، یه آدمم که داره خودشو لابهلای جملههاش پیدا میکنه.