Mi-nor
Mi-nor
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

از خُد مان‌دِگی

آدم دوست دارد یک وقتایی تا ابد نخوابد که تمام کتاب هایش را تمام کند و بعد دوباره همه را یکی یکی از اول مرور کند . در اضطراب کمبود زمان است از To Do List و واچ لیستش. تمام زمان های پیش رویش را کم می‌داند و می تررسد اگر نرسم چه؟

و یک وقتایی هم دلش می‌خواهد انقدر بخوابد که همه ی رنج های آوار شده را ببلعد در خواب، و بی حسی طی کند و هر چه زمان هست را بیهوده طی کند تا زندگی بالاخره یک جایی یقه اش را بگیرد بگوید: خب دیگه وقتت تمومه

۱۲ شب عاشق است ، شش صبح نه

شاید هیچ آدمی شیش صبح عاشق نباشد، حس عشقش نیاید یا مثلا خواب بر تمام حس های غریزی و خودآگاه سایه بندازد

یک روز تهِ هر چه فلسفه است را در می‌آورد، ویرجینیا ولف می‌خواند و از نسلِ بیت دیتا جمع می‌کند که فوموی عقب ماندن از روشنفکری خرابش نکند. بوچلی گوش می‌دهد ، تارکوفسکی میبیند تا حس کند (چیزی) می‌فهمد

و یک روز تمام پوچی محیط را خلاصه میکند در اکسپلور اینستاگرام، تیک تاک و هر ابتذالی را که تا آن روز(ابتذال) خوانده بودش را فتح میکند، تپه ای باقی نمی‌گذارد .

آدم مدام تغییر می‌کند حتی وقتی خودش انتظارش را ندارد

عوض نمی‌شود، اما تغییر می‌کند

از رنجی که می برد انحصار می سازد ، رنجی خاص تولید می‌کند و بقول آن شهریارِ دیارِ نقدِ دوران، فراستیِ ایران ، با اندازه رنجش استمناء می‌کند

آدم فکر می‌کند (کسی) یا بقول آندرسون (چیزی) شده یا می‌شود یا خواهد شد یا باید باشد.

دریغ ازین خیال خالم

آدمی گناه دارد .




درماندگیمینور
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید