پنجره را باز کردم،چشمانم را بستم
و زیر سایه سکوت شب به پچ پچ های نسیم بهاری که شبگردی میکند گوش میدهم.
کمی دقیقتر میشوم تا آن کلماتی را که به آرامی زمزمه میکند بشنوم
میگوید بهار دوباره متولد شده و این بهار هرگز مثل بهارهای قبل نخواهد بود،هیچ بهاری
بهار قبل را تکرار نمیکند، پس توهم تکرار نکن
بگذار دردهایت هرچند بدقلقی میکنند به خوابی عمیق فرو روند توهم دوباره متولد شو،کودک باش در بزرگسالی،آن کودک شَری که هرچقدر دعوایش میکنند بازهم میخندد و از دنیای کوچکش لذت میبرد.
بخند و شاد باش بگذار حضورت دلیل شادی دیگران باشد.