روشنی صبح، پشت پرده چشمانم،مهمانیست
برای خواب شب قبل،خوابی که کبوتر خستگی روز را پرواز میدهد از بام تنم.
صدای هیاهوی شهر،نوازش میکند گوشهایم را
و پنجرههای ذهنم را باز میکنم تا تازه شود هوای افکارم،فقط در این لحظه های کوتاه
در این لحظه های آغازین اندکی آرامش دارم...