آدرا
آدرا
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

یک بسیجی کمتر

من کارهایم اکثرا به کاغذ آمده است یعنی سعی میکنم آن کار را با برنامه انجام دهم ، حضور در ویرگول هم با برنامه انجام شده بود . از ۴ ماه قبل میخواستم ورود کنم ولی وعده با خودم اینطور شد که فقط ماه شعبان تا عید فطر در خدمت باشم .

قرار بود آخرین متنم را هم بنویسم که دیگر وقتش نیست ( یک متن ۳۰۰۰ کلمه ای در مورد حجاب به عنوان حسن ختام و یک ۱۰۰۰ کلمه ای در مورد ماه رمضان که کامل نشد ) ‌ . برای همین " یک بسیجی کمتر " می شود آخری .

بزارید اینطور بگم ، وعده ام با خودم این گونه هست که در شعبان و رمضان هر سال بیایم .

دوست هم نداشتم بگویم من میروم ، از این کار بدم میاید . یعنی بهترین راه برای رفتن ، این است که بی سر و صدا بروی نه این که ادعای رفتن کنی ( آن هم چهار پنج ماهه ) و فردایش برگردی . در ثانی آنقدر فرد مهمی نیستم که مثلا عده ای منتظر باشند آدرا متن بنویسد ، بعد بخوانند و سپس نوشته را ادامه مسیر زندگی و روولوشن دنیای درونی خودشان قرار دهند .

با این حال ، دوست دارم چرایی این کار را در میان بگذارم . دلایل ( بخوانید توجیهات ? ) :

دلیل اول ، " تقویت اراده " ، این خیلی مهم هست . یعنی علی‌رغم این که یک کاری را دوست دارم ، از آن دست بکشم ، مثلا از فلان غذا خوشم‌بیاید ولی آن غذایی را بخورم که دوستش ندارم ( مثل سیب زمینی سرخ کرده که بجایش مثلا نون و ماست بخوری ) ، البته این همه جا درست نیست . ( مثلا در مورد نماز این خیلی غلطه یا درس و تحصیل ، چون در این موضوعات ثبات مهم هست ) ( فکر نمیکنم مثال خوبی زده باشم ? ) ،

دلیل دوم ، " حذف اعتیاد "هست ، من در زندگی خودم اعتیاد های زیادی را پشت سر نگذاشته ام ، ولی هر وقت بوده اند بیچاره شدم . البته فعالیت در ویرگول برای من زمان بندی شده بود ، روزی نهایتا ۲ ساعت سایت برایم باز بود ( از طریق یکی از اپلیکیشین های موبایلی انجام داده بودم ) که اکثر روزها زیر ۱ ساعت استفاده میشد . ولی احساس میکنم ویرگول از آن چیزهایی است که میتواند خطرناک باشد ، یعنی اعتیاد به فضای مجازی پیدا کنم .

دلیل سوم ، ویرگول یک بدی بزرگ دارد درمقابل این همه خوبی فراوان دارد ، اما یک "خلا " هست ، یعنی ۱۰۰ نفر کنار هم جمع شدند که به سر و کله هم میزنند . چون باقی نویسندگان ، یا دارند تبلیغ کارشان را میکنند ( بخدا چاه باز کنی هم در زنجان تبلیغ کرده بود تا بانک ! ) یا دارند عکس از خود میگذارند ( من ، بهلول ، بهلول خوشتیپ ، بهلول کاراته ، بهلول آیفون ، بهلول احمق ، بهلول کو .. جلوی دستهایم را گرفتم که فحش ننویسد ! ) یک گروه هم خیلی باحال هستند ، دلنوشته مینویسند بدون هیچ هدف خاصی ( البته قصد توهین و تحقیر ندارم )

در آخر ، اذیت کردم ، بعضی از دوستان را ، نام نمیبرم چون شاید از تایپ بیفتند ( بجای قلم از تایپ استفاده کردم که خاص تر شود ) . ( و علی الخصوص یک نفر ، خودش میداند کیست ) .

در ضمن ، من بسیجی نیستم ، احساس میکنم لیاقت همچین مسئولیتی را ندارم . شاید یک روزی شدم و فکر میکنم اون روز خیلی دیر نیست . ولی عاشق تفکر بسیجی هستم ، بدان عشق می ورزم .

۱ اردیبهشت ۱۴۰۱ ، ۳۰ رمضان ۱۴۴۴ ، نوشته شده در کنار پشتی دوم از بالا در مسجد جامع لنگرود ، اذان ظهر .
دیدار تا ۲۲ بهمن ۱۴۰۲ ، مصادف با ۱ شعبان ۱۴۴۵ ، اذان صبح . ( انگار دارم اخبار شبانگاهی میگویم ، ندای درونی ؛ آدرا میگویم چیه بابا ، بگو میگم ! )

عید فطر مبارک باشه .

نارنج
نارنج





























رمضانشعبانخداحافظبسیجحجاب
آریا دهبان هستم ؛ ان شاءالله تا شهربانی !
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید