بنام خداوند اهورا مزدا
اومدم خاطره ای از اولین امتحان نوبت دوم(عربی) براتون تعریف کنم
خاطره ای شگفت انگیز و جذاب از دانش آموزی بنام علی آشیانی .
وی دانش آموزی است که در کلاس دهم مدرسه غیر دولتی بنام شیخ الرئیس به سر میبرد.
داشتم ترجمه های عربی که رفیقم داده بود رو می خواندم که دیدم ساعت 9:47 هست به اتوبوس 9:50 نرسیدیم منتظر اتوبوس ساعت 10 بودم که دیدم ساعت 10:10 دقیقه آمد و دیدم که کمکی 75 هست سوار که شدم نشستم دیدم که مرده که قیامش شبیه زن هاست با پا به دستم زد حالت لگد البته که نوک کفشو بهم زد با خودم گفتم یارو دیوانه هست نشستیم، دیدم ایستگاه یکی مانده به پروین اعتصامی همش میگه چاقو و به من نگاه میکنه گفتم نکنه هر روز این مرد دیوانه رو ببینم به من نگاه کرد و یک چیز گفت که من نفهمیدم ایستگاه پروین اعتصامی پیاده شد هواسم به جلو پرت شد و دیدم خیابان فکوری شلوغغغغغه واستادیم دیدیم وسط راه دیدم یک خانم سرشو گرفته ویک خانم دیگر داره دستمال کاغذی میکنه دیدم که سر خانم خون امده یک پراید زده به شاستی بلند شاستی بلند هم به برسانس از انجا که رد شدیم دیدم که یک دفعه دیدم که اوف خیابان امام خمینی شلوغ تره اصلا انگار که بند شده😆 منتظر خط 2 ماندیم که دیدم ساعت 10:35 امد انقدر که خیابون شلوغ که که ماشین حرکت میکرد وای میستاد یاد ماشینی افتادم که شهید😭 سید ابراهیم رییسی رو برد اون هم گاز مییاد وای توی اتوبوس یکی از بچه های کلاس 10/2 یا همان (دکتر فخری زاده) دیدم کنارش یکی نشسته بود جای نزدیک های ایستگاه قطار شهری ایستگاه امام خمینی پیاده شد رفتم کنارش نشستم دیدم داره یکی دیگر از ورقه ها رو میخوانه بهش برگه درست رو گفتم البته جای ایستگاه مدرسه بهش گفتم ساعت 11:10 با هم رسیدیم مدرسه معلم ریاضی و فیزیک گفت مگه ما نگفتیم نیم ساعت مانده به 11 اینجا باشین ما گفتیم خیابان شلوغ بوده برای همان دیر شد گفت برین سر صف تا ما رفتیم دیدیم که سخنرانی کابلی(مدیر مدرسه)تمام شده بچه های معلوم حال ما تا منو دیدن گفتن اقای کابلی اینم همش اشیانی که گفتین بعد اقای کابلی(مدیر مدرسه)گفت خودم میدانم داشتم بندم را میبستم که برم صف گفت علی آشیانی شماره ی 1 گفتم همین الان بندم را بستم باز بچه های معلوم حال ما خندیدن من هم رفتم نشستم دیدم دانشگاه شده مدرسه توی سالن میز چیدن رفتم با معلم ها سلام کردم رفتم سر جام نشستم پنج تا قل هو الله برای سلامتی 5 تن فرستادم که انشالله قبول بشم تا ورقه را دیدم دیدم همان سوال هاست همه رو نوشتم ولی به اون سوال ماضی مضارع شک کردم از مراقب که پرسیدم گفت درسته ورقه رو بده قبلش از جامی(دبیرعربی) پرسیدم درسته میگه انشالله درسته میخواستم بگم افرین ایوال ممنون که گفتی نمی دانستم هیچی دیگ داشتم میرفتم صفحه ی دوم رو حل کنم دیدم بازرس از اموزش و پرورش امدن من که جلو بودم کاری نداشتن ولی به یکی از بچه های 10/2 گفته بود چهه قدر سریع حل میکنی بعد میگفت یک دفعه ورقه رو گفت پشت و رو کرد دید هیچی تقلب ندارم ورقه بهم داد همه ی ما زیر 10 دقیقه همه را نوشتیم ولی کابلی گفت که واستین تا بقیه بچه بیان بعد برین بعد جامی داشت به بچه ها زنگ میزد که طالبی رفت جامی رو صدا کنه که بیاد بچه ها سوال دارن حالا کسی که روی صندلی مراقبی که نشتسته بود کابلی بود و همش منو نگاه میکرد با خودم میگفتم باز میخواد چه کارکنه که دیدم هیچی فقط به بعضی از بچه ها میگفت سرتون توی ورق خودتو باشه و صحبت در امتحان ممنوع است هیچی دیگه جامی امد که بیاد سوال هایبچه ها رو جواب بده اقای کابلی ازش پرسید بچه بچه ها نمی اییند گفت چرا توی راه هستن الان بهشون زنگ زدیم یک دفعه دیدیم 3 تا بچه امدن بالا بعد کابلی بهشون گفت شما دیگه خیلی بعشورین مگه ما نگفتیم نیم ساعت مانده به 11 اینجا باشیم انها هم گفتن که ترافیک بوده پیاده امدن امتحان دیگه بعدش اقای کابلی گفت اونایی که نوشتن برن من و بقیه بچه ها که نوشته بودیم رفتم به سمت در خروجی مدرسه باز دیدیم 3 نفر دیگه انجا هستن به به سمت مدرسه می آیند ما که رفتیم ایستگاه فلکه ضد با خط 37 رفتیم بعد هم انجا منتظر ماندیم که 75 امد و رفتیم از شانس خوب من 3 دقیقه بعد امد و سریع نوشستم و با بقیه بچه ها خداحافظی کردم
این هم متن طولانی از دانش آموز از اولین امتحان نوبت دوم در هنرستان غیر دولتی شیخ الرئیس.
خداوند یارتان.
1403/3/5
ا)ا