ویرگول
ورودثبت نام
🖤😈#@sarzaminedastan@#😈🖤
🖤😈#@sarzaminedastan@#😈🖤
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

داستان جزیره تسخیر شده( فصل2)(فصل پایانی)

666
666

دیدم دوست خوبم لری با تفنگی بزرگ شخصی را کشته مو به تنم سیخ شد رنگم پرید یهو جا خوردم که چطور می شود همچین آدمی همچین کاری بکند. مثل اینکه آن فرد می خواست از قایق فرار کند که لری جلویش را گرفته و به او شلیک کرده . نزدیک جزیره بودیم دیدیم مه شدیدی در آنجا ریخته اما شبیه مه نبود رنگش فرق می کرد کاملا سیاه بود . فکر کنم برای جزیره است . من درست فکر می کردم آن یک دریجه برای ورود به جزیره بود . حدود چند هزار نفر مثل اینکه بعد از آمدن به این جزیره زنده به خانه برنگشتند.

وقتی نزدیک آن مه شدیم قایق شروع کرد به تکان خوردن چیزی نمانده بود که از قایق بیرون بیفتیم اما بخیر گذشت و ما صدمه ندیدیم. واقعا خیلی عجیب بود که وقتی رسیدیم نزدیکای جزیره این اتفاق افتاد. شب بود هیجا دیده نمی شود به جزیره رسیده بودیم جزیره خیلی کوچکی بود همه میگن یک غار زیبایی در آنجا هست که توسط جادوگری طلسم شده و هر شب در آنجا طلایی به صورت خود به خود درست می شود ولی ارواح از آن غار مراقبت می کنند. و ما فردا می خواستیم به آن غار برویم و این اتفاق از بد شانسی من بود.

فردا صبح به سختی بیدار شدم دیدم لری با دوستش آماده شدن برای رفتن و داشتن صبحانه می خوردند من هم رفتم سریع حاضر شدم و رفتم صبحانه بخورم . بعد از صبحانه همه حرکت کردیم به سمت غار طلسم شده . در حال راه رفتن بودیم چند حیوان زیبا و دوست داشتنی دیدیم . بعد از رسیده به غار دیدیم آنجا پر طلا و جواهر است اما یک چیز دیگر هم در آنجا بود در آنجا اسکلت های پوسیده بود . وقتی رفتیم داخل غار تمام فضا سات شد و حیوانات فرار کردند و لری یک کاغذ عجیب و غریب گذاشت روی سنگ و بعد ورد عجیبی خواند و آخر هم گفت یکی به غیر از من باید چند قطره از خونش را روی این کاغذ بریزد دوست لری خونش را روی کاغذ ریخت که یهو یک سنگ بزرگ روی لری افتاد و سنگ باعث کشته شدن لری شد من و دوست لری سرسع فرار کردیم . داخل قایق رفتیم و به سرعت خودمتن را به شعر رساندیم. بعد از آن اتفاق عکس من و دوست لری کل روزنامه ها چاپ شده بود به عنوان اولین نفراتی که از آن جزیره جان سالم بدر بردند . آن روز وقتی رسیدم خانه دیدم خانه سالم است و انگار هیچ اتفاقی نیفتاده که بعد فهمیدم همسایه من دیوار خانه من را درست کرده ههمان که خانه اش ترکیده بود. پایان...................

جزیرهدوست داشتنیعجیب غریب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید